آقاي محمدکريم محسني، آموزگار دبستان‏هاي شهرستان خرم‏آباد، از قول يکي از دوستانش به نام آقاي احمد کاووسي که ايشان نيز آموزگار است، چنين تعريف مي‏کند: 11. چند سال پيش براي استفاده از مرخصي عازم اهواز بودم. در بين راه، در محلي که به نام «تنگ فني» معروف است و گردنه‏ي خطرناکي دارد، کاميوني را ديدم که قسمت جلوي آن در دره فرورفته و در حالت ترس‏آوري قرار گرفته بود، به وجهي که اگر چند نفر اندک فشاري به آن وارد مي‏کردند به عمق دره سرنگون مي‏شد. ما اتومبيل خودمان را متوقف کرديم که به آن کاميون نگاه کنيم. در اين هنگام ديديم عده‏اي در کنار همان کاميون نشسته و مشغول خوردن کباب هستند! آنها همين که ما را ديدند به خوردن دعوتمان کردند. دعوت آنها را پذيرفتيم و از اتومبيل پياده شده جوياي قضيه شديم. معلوم شد که ترمز کاميون مزبور از ابتداي سرازيري گردنه (تنگ فني) بريده مي‏شود. راننده که مردي مسيحي است و به اتفاق خانواده‏اش سفر مي‏کرده، دست و پاي خود را گم مي‏کند و در عين حال نيز هر لحظه بر سرعت کاميون افزوده مي‏شود. راننده مي‏بيند چاره‏اي ندارد، به عيسي و موسي عليهماالسلام و ديگر پيامبران متوسل مي‏شود اما از اين کارها و دعاها نتيجه نمي‏گيرد. کاميون به لب پرتگاه مي‏رسد که در اين اثنا طفل خردسالش بي‏اختيار فرياد مي‏زند: - يا حضرت عباس! و کاميون غفلتا متوقف مي‏شود! گويي دستي قوي و مافوق تصور جلوي آن را مي‏گيرد! مرد مسيحي، که از اين کرامت مبهوت شده است، پس از پياده کردن افراد خانواده‏اش به سراغ روحانيون مذهب شيعه مي‏رود و به دين اسلام درمي‏آيد و اينک، گوسفندي را که وي نذر کرده بود ذبح کرده و آنان مشغول خوردن کباب آن بودند و اغلب رهگذران را نيز اطعام مي‏نمودند. [ صفحه 541]