حجةالاسلام والمسلمين آقاي صادقي واعظ، که يکي از ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت عليه‏السلام در حوزه‏ي علميه‏ي قم مي‏باشند، نقل کردند: 8. يکي از سال‏ها در تهران منبر مي‏رفتم. روز تاسوعا بود. سوار تاکسي شدم که به طرف مسجد آيت‏الله زاده مرحوم حاج سيد احمد بروجردي «قدس سره» بروم. مسير حرکت از ميدان شهدا به طرف صد دستگاه بود. در مسير به ترافيک برخورديم که از رفت و آمد هيئتها ايجاد شده بود. راننده گفت: چه خبر است؟! گفتم: مگر شما مسلمان نيستيد؟ روز تاسوعا و روز عزاداري براي اهل‏بيت عليهم‏السلام است. گفت: من مسيحي هستم. گفتم: روز حضرت ابوالفضل عليه‏السلام است. گفت: من حضرت ابوالفضل عليه‏السلام را خوب مي‏شناسم. سپس افزود: من بچه‏دار نمي‏شدم. بعد از مدتي هم که بچه‏دار شدم، دو پايش فلج شد. هر چه ثروت داشتم خرج کردم، منزل و ماشينم را فروختم، ولي نتيجه گرفته نشد. يکي از شب‏ها آمدم منزل، ديدم زنم گريه مي‏کند. گفتم: چه خبر است؟ گفت: اينجا که مستأجر هستيم، صاحب خانه امروز مرا براي سفره‏ي ام‏البنين عليهاالسلام دعوت کرده است. گفتم ام‏البنين کيست؟ برايم شرح داد. گفت: من هم بچه‏ي فلجم را بردم سر سفره روضه و متوسل به حضرت ابوالفضل عليه‏السلام شدم، حالا امشب هم ما دو نفري بچه‏ها را بغل کرده به آن حضرت توسل بجوييم و همين کار را کرديم. شب در ايوان خوابيده بوديم، نصف شب ديدم بچه بلند شده و مي‏دود! گفتم: چه خبر است! دستش را گرفتم. گفت: اين آقا، اسب سوار، کيست؟ اين بود معجزه‏ي حضرت ابوالفضل عليه‏السلام. [ صفحه 539]