2. پدرم، مرحوم ابوالحسني، نقل کرد که ايضا در زمان رژيم سابق، در يکي از بيمارستانهاي تهران، شخصي ارمني بستري بود که گرفتار مرضي سخت بود و رنج بيماري او را در شدت و تعب افکنده بود.
نيمهي يکي از شبها - که با شب تاسوعا مقارن بود - فرد مزبور يکي از پرستاران (به اصطلاح مسلمان اما لاابالي) بيمارستان را ديد که با يک بطري عرق داخل اتاق وي شده و نزديک تخت او، روي زمين بساط عيش و نوش گسترده است!
شخص ارمني، در اثر معاشرتي که با جامعهي اسلامي ايران داشت، نيک ميدانست که شرابخواري از ديدگاه اسلام کاري بس زشت و نکوهيده قلمداد ميشود و علاوه بر آن، جماعت شيعيان شب و روز تاسوعا را متعلق به يکي از چهرههاي مقدس مذهبي خويش (آقا ابوالفضل العباس عليهالسلام) دانسته و بسيار محترم ميشمرند و حتي افراد بيبند و بار و سست ايمان نيز در چنين اوقاتي ميکوشند از اعمال حرام و ناروا دوري جويند.
از اين روي، از کار زشت آن پرستار مسلمان! و شيعه! - شرابخواري، آن هم در چنان شبي - سخت به شگفت آمد و بياختيار زبان به ملامت گشود که:
- فلاني! من ارمنيم و مثل تو مسلمان نيستم که حرمت چنين شبي را بر خود
[ صفحه 528]
واجب شمارم. اما تو، ناسلامتي، مسلماني و اين شب هم، در آئين شما شيعيان شبي مقدس تلقي ميشود. شرمت نميآيد که در برابر کسي چون من - که ديني ديگر دارد - مقدسات مذهب خويش را زير پاي ميگذاري و حرمت اين شب را نگه نميداري؟!
معالأسف، اين پند صادقانه، به جاي آنکه «مسلمان شناسنامهاي» را به خود آورد و به توبه و تنبه وادارد، او را شديدا خشمگين ساخت و واداشت که هر چه از فحش و فضيحت در چنته دارد، نثار بيمار کند:
- ساکت شو مردک ارمني... هذيان نگو... اين فضوليها به تو نيامده است...!
شخص ارمني، که در آتش مرض ميسوخت، از اينکه ميديد به خاطر يک تذکر صادقانه، اين چنين مورد توهين و هتاکي قرار گرفته، سخت غمين و ناراحت شد و دلش شکست و در حالي که قطرات اشک از گوشههاي چشمش سرازير بود، پتو يا شمد را بر سر کشيد و خود را از چشم آن «ننگ مسلماني» پنهان کرد و ساعتي بعد خواب بر او مستولي شد...
عالمي بود و اوضاعي! در عالم خواب، به گونهاي شگفت (که مرحوم پدرم آن را توضيح ميداد ولي مع الأسف جزئيات آن از خاطرم رفته است) به حضور سالار شهيدان عليهالسلام و برادر گرامياش ابوالفضل العباس عليهالسلام رسيد و آن بزرگواران، به پاس دفاع جانانهاي که وي از حرمت تاسوعا و صاحب آن کرده و در اين راه توهينها شنيده بود، او را مورد التفات و عنايتي خاص قرار داده و نويد شفا به وي داده بودند.
زماني که ارمني مزبور از خواب بيدار شد، اثري از رنج و مرض در خود نديد و فرداي آن روز نيز دکترها، پس از آزموني دقيق، گواهي دادند که بيمار به نحوي معجزهآسا بهبود يافته است.
ماجراي پند ارمني به پرستار مزبور و پاسخ توهينبار وي و دل شکستگي ارمني و تشرفش در خواب به محضر سالار شهيدان عليهالسلام و پرچمدار کربلا عليهالسلام و خبر بهبوديش به دست آن بزرگواران، همچون بمبي در بيمارستان و محيط اطراف صدا کرد و نقل محفل مؤمنين گرديد. از همين روي، پس از انتقال شخص ارمني به منزل، جمع کثيري از مسلمين محل، به هيئت اجتماع، روانهي منزل او شدند تا ضمن عرض تبريک شفا، از
[ صفحه 529]
همت وي در دفاع از ساحت آل الله عليهالسلام تشکر کنند.
پدرم، به اينجاي داستان که رسيد، در حالي که قطرات اشک از چشم وي و مستمعان ميريخت، با لحني سوزناک، آخرين پردهي داستان را - که حاوي «پيام» آن نيز هست - چنين نقل کرد:
زماني که مردم متدين در برابر خانهي شخصي ارمني اجتماع کردند، او که در کنار پنجرهي طبقهي بالا ايستاده و از اظهار لطف آن جماعت تشکر ميکرد، ناگهان سخني گفت که انبوه جمعيت را غرق در ضجه و ناله کرد. او فرياد کشيد:
- ما ارمنيها، اگر دنيامان، چنانکه بايد، آباد و روبراه نيست و در زندگي با هزار و يک مشکل روبروييم، عجبي نيست. عجب از شما مسلمانها، شيعهها است که چنين پيشوايان کريم و آقا و بزرگواري داريد و در عين حال در مشکلات دست و پا ميزنيد؟! مسلمانها، چرا شفاي دردهايتان را از اين بزرگواران نميگيريد؟!
|