آقاي عطاري نژاد در کتاب «ايجاد عالم به خاطر پنج تن آل عبا عليه‏السلام» مي‏نويسد: از قدما و معمرين شنيدم که اصناف محترم بازار شهر ري (حضرت عبدالعظيم عليه‏السلام) در مدرسه‏ي عتيق آن شهر، که فعلا به مدرسه‏ي برهانيه مشهور است، مجلس عزا و سوگواري برپا کرده و از مرحوم حاج ميرزا رضاي همداني، پدر بزرگوار مرحوم حاج ميرزا محمد که صاحب کتاب صلاة مي‏باشد، دعوت نموده بودند که وعظ و خطابه‏ي آن مجلس را بر عهده گيرد. فصل، فصل بهار، و مقتضي باد و باران بود و هوا گاه ابري و گاه آفتابي مي‏شد و تغير داشت. مشهور است که يک روز، هنگامي که ايشان بر سر منبر مشغول سخنراني بودند، ناگهان هوا طوفاني شده و باد شديدي مي‏وزد که بر اثر آن چادر پوشش با ديرکهاي آن به حرکت درمي‏آيند و طناب ديرکها به طرف يسار و يمين حرکت مي‏کنند و دقيقه به دقيقه باد بر شدت خودش مي‏افزايد. اين عالم رباني با مشاهده‏ي آن صحنه دستهاي مبارک را از آستين عبا درمي‏آورد، دو زانو و مؤدب بر روي منبر قرار [ صفحه 512] مي‏گيرد و با انگشت سبابه اشاره به باد مي‏کند و مي‏فرمايد که: اي باد، حيا نداري و خجالت نمي‏کشي؟! آن قدر ياغي و سرکش هستي؟! مگر نمي‏بيني و نمي‏شنوي که من مشغول ذکر مصيبت حضرت عباس قمر بني‏هاشم عليه‏السلام مي‏باشم؟! مي‏گويند: آن باد شديدي که برخاسته و مي‏خواسته چادر با آن عظمت را از بيخ و بن برکند، آرام آرام، مختصر مختصر، ساکت شد تا ايشان با کمال آرامش روضه خود را خواندند و به پايان رساندند. پس از پايين آمدن ايشان از منبر، مجددا طوفان شديدي برخاست و هنوز نصف جمعيت خارج نشده بودند که چادر در اثر شدت باد، پاره پاره گشت و همه‏ي چادرهاي سياهي را که بر در و ديوار نصب کرده بودند (جز کتيبه‏هايي که در آن ذکري از اهل‏بيت عليهم‏السلام و امام حسين عليه‏السلام رفته بود) از جا کند و پاره پاره نمود! [ صفحه 513]