دانشمند محترم، شاعر اهلبيت عصمت و طهارت عليهالسلام، جناب آقاي محمدعلي مجاهدي «پروانه»، مرقوم داشتهاند:
حدود بيست سال پيش در يک حادثهي بسيار غيرعادي و استثنايي، قسمتي از لالهي گوش چپ خود را از دست دادم، و در اثر شوکي که به من وارد شده بود، ساعتها بيهوش بودم. وقتي به خود آمدم خود را در يکي از اتاقهاي بيمارستان مهر تهران يافتم. پس از پرسش از چگونگي امر، مشخص شد که در قم، قسمت جدا شده را دوخته و جهت تکميل عمليات جراحي به صورت اورژانس، مرا به بيمارستان ياد شده منتقل کردهاند. فرداي روزي که در بيمارستان مهر بستري شده بودم، حضرت آيتالله آقاي سيد محمد حسيني خويي به اتفاق فرزند بزرگ خود آقا سيد علي به عيادتم آمدند. اين بزرگوار علاوه بر آنکه عالمي عامل و پرهيزگار هستند و با خاندان مجاهدي رابطهي سببي
[ صفحه 510]
دارند (مساوي شوهر خواهر مرحوم علامهي کبير، آيتالله ميرزا محمد مجاهدي تبريزي متوفي سال 1380 هجري قمري)، داراي فرزنداني متعهد و پاک و متدين هستند و آقاي سيد علي در ميان فرزندان ايشان بهترينند. آن روز در سيماي اين جوان معصوم، آشکارا ميخواندم که حرفها براي گفتن دارد ولي شرم حضور، مهر سکوت بر لبان او زده است. از پدر ايشان پرسيدم که چرا امروز آقا سيد علي دچار هيجانزدگي شده و در حيرت فرو رفته است؟ آقاي خوئي در حالي که بغض گلويش را گرفته بود، فرمود:
امروز صبح زود، وقتي آقا سيد علي از خواب بيدار شد، هيجان بسياري در چهرهاش مشهور بود، و وقتي علت هيجان او را پرسيدم به شدت گريست و گفت: ديشب در خواب ديدم که آقا شمسالدين (مساوي نامي که در خانواده مرا با آن صدا ميکنند) را در اطاق شمارهي فلان، طبقهي دوم بيمارستان مهر بستري کردهاند و من در جلوي در اطاق ايستاده بودم تا اجازهي ورود داده شود، در اين اثنا ديدم دو سيد بزرگوار که آثار جلالت و بزرگي از سيماي آنان ساطع و بسيار نوراني بودند، براي عيادت آمدند. هنگامي که به نزديک اطاق رسيدند، ديدم يکي از آن دو بزرگوار به ديگري فرمود: شما جلوتر برويد، من هم به دنبال شما ميآيم، ولي آن مرد بزرگوار نپذيرفت و فرمود که من هرگز بر مولاي خود سبقت نميگيرم! در اين هنگام آن مرد روحاني بزرگوار به ديگري فرمود: در اين عمل، رازي است و آن اين است که کار ترميم اعضاي قطع شده با شما است و خداوند اين شرافت را مختص شما قرار داده است! در اين اثنا گويي پرده از جلوي چشمانم برداشته شد و يقين کردم که در محضر حضرت اباعبدالله الحسين و حضرت ابوالفضل قمر بنيهاشم عليهالسلام قرار دارم و عطر عجيبي شبيه به عطر ياس ولي بسيار خوشبوتر از آن به مشامم رسيد. حضرت قمر بنيهاشم عليهالسلام در اطاق را باز کردند و آقا امام حسين عليهالسلام هم به دنبال ايشان وارد اتاق شدند و من از شدت تأثر و اشتياق از خواب پريدم.
آيتالله خوئي فرمودند: خواب آقا سيد علي مرا به فکر انداخت و دانستم که خطري متوجه شما گرديده است، زيرا آقا سيد علي خيلي کم خواب ميبيند ولي خوابهاي او حالت رؤياهاي صادقانه را دارد، لذا بلافاصله با قم تماس تلفني گرفتم و متأسفانه خبر اين حادثه و بستري شدن شما در بيمارستان مهر را به من دادند، ولي شمارهي اتاق را به من نگفتند. فورا با آقا سيد علي راهي بيمارستان مهر شدم و بيآنکه
[ صفحه 511]
سراغ اتاق شما را از کسي بگيرم به راهنمايي آقا سيد علي اتاق را شناسايي کردم و به عيادت شما آمدم و آقا سيد علي در بيرون در اتاق به خاطر تأثر شديدي که دارد، نشسته و محلي را که آن دو بزرگوار را در خواب مشاهده کرده است، ميبوسد و ميگويد: آقا شمسالدين شاعر اهلبيت عليهمالسلام است و مورد عنايت اين خاندان ميباشد.
جناب مجاهدي، در پايان دو رباعي زير را نيز، که از سرودههاي خود ايشان است، تقديم محضر فرزند رشيد امالبنين عليهالسلام کردهاند:
آن روز که شط در تب و تاب آمده بود
وز سوز عطش در التهاب آمده بود
ديدند که آن بحر کرم، مشک به دوش
تا بر لب شط رساند آب، آمده بود!
اي کعبه به داغ ماتمت نيلي پوش
وز تشنگيت فرات در جوش و خروش
جز تو، که فرات رشحهاي از يم تست
دريا نشنيدم که کشد مشک به دوش!
|