جناب آقاي سيد رضا سيد رضائي نقل کردند:
در سال 1340 هجري شمسي شاگرد رانندهي ماشين باري بودم. از شهسوار براي
[ صفحه 488]
تهران بار پرتقال زديم و حرکت کرديم. در جادهي کندوان پس از خارج شدن از تونل به طرف تهران بالاي گچسار ماشين از جاده منحرف شده و به طرف دره سقوط کرد. پس از دو سه بار غلتيدن، عرض کردم: يا اباالفضل العباس عليهالسلام، من از پانزده سالگي درب خانهي برادر شما خدمت ميکنم، به دادم برس! و ديگر چيزي نفهميدم. اين اتفاق در ساعت 10 شب رخ داد. فردا صبح ساعت 8 به هوش آمدم. ديدم آفتاب زده و من هم روي برفها افتادهام. مرا به بيمارستان کرج رساندند.
دکتر گفت: اثر زخم و غيره ديده نميشود! با اينکه، رانندهي ماشين از بين رفته و به رحمت الهي پيوسته بود، بنده به لطف و محبت آقا قمر بنيهاشم عليهالسلام زنده و سالم مانده بودم.
|