جناب مستطاب واعظ جليل‏القدر آقاي حاج سيد علي مدرسي يزدي در يادداشتي که به دفتر مکتب الحسين عليه‏السلام ارسال داشته‏اند، چنين مرقوم نموده‏اند: سال 1342 شمسي بود که موفق به زيارت حضرت سيدالشهدا و برادر بزرگوارش، حضرت قمر بني‏هاشم عليه‏السلام، شدم. روزي پس از زيارت حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام به يکي از خدام حرم آن حضرت گفتم: يک کرامت را که به چشم خود ديده‏اي برايم تعريف کن. خادم گفت: [ صفحه 484] روزي يکي از شيوخ عرب را ديدم که سواره وارد صحن شد. وي که بچه‏اي را در بغل داشت، وقتي به ايوان حضرت رسيد، آن بچه را به طرف قبر مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام پرتاب کرده و خطاب به آقا عرض کرد: من بچه‏ي ناقص از شما نخواسته‏ام! من نگاهم به بچه افتاد، ديدم از پا عليل است ولي پس از مدتي سالم به طرف پدر برگشت! از آن پدر پرسيدم قضيه چه بوده است؟! گفت: من فرزند نداشتم. متوسل به حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام شدم تا از خدا بخواهد که خدا فرزندي به ما عنايت فرمايد. در نتيجه، خدا اين پسر را به ما مرحمت کرد. ولي پسر معلول به دنيا آمده بود و همسرم آن را از من پنهان مي‏داشت تا من به نقص عضو وي پي نبرم. تا اينکه بالآخره روزي چشمم به پاي فرزندم افتاد و فهميدم معلول است. علت آن را پرسيدم. همسرم گفت: از روز تولد به همين نحو بوده است ولي من وقتي که او را قنداق مي‏کردم از شما پنهان مي‏داشتم، تا امروز اين راز فاش شد. من هم بچه را از همسرم گرفته و به حرم مطهر قمر بني‏هاشم عليه‏السلام آوردم و عرض کردم: آقا جان، من از شما فرزند ناقص نخواستم و او را پرت کردم به طرف حرم، و اکنون شما ديديد که حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام پسرم را شفا داد.