بر لب آبم و از داغ لبت ميميرم
هر دم از غصه جانسوز تو آتش گيرم
مادرم داد به من، درس وفاداري را
عشق شيرين تو آميخته شد با شيرم
گاه سردار و علمدارم و گاهي سقا
گه به پاس حرمت، گشت زنان، چون شيرم
[ صفحه 483]
سعيها کرد عدو، تا کندم از تو جدا
با وجودت، که تواند که کند تسخيرم؟
در نگاه غضب آلودهي من، دشمن ديد
که چو شيري من ازين جيفهي دنيا سيرم
بوتهي عشق تو کرده است مرا چون زر ناب
ديگر اين آتش غمها ندهد تغييرم
گر مرا شور جواني و بهار عمر است
از خزان تو دگر اي گل زهرا پيرم
سعي بسيار نمودم که کنم سيرابت
گشتم آخر خجل از کوشش بيتأثيرم
اکبرت کشته شد و نوبتم آخر نرسيد؟
سينهام تنگ شد از بس که بود تأخيرم
غيرتم گاه نهيبم زند: از جا برخيز!
ليک فرمان مطاع تو شود پاگيرم
تا که مأمور شدم علقمه را فتح کنم
آيت قهر، بيان شد ز لب شمشيرم
سايهي پرچم تو کرد سرافراز مرا
عشق تو، کرد عطا دولت عالمگيرم
کربلا کعبهي عشق است و من، اندر احرام
شد درين قبلهي عشاق، دو تا تقصيرم
دست من، خورد به آبي که نصيب تو نشد
چشم من، داد از آن آب روان تصويرم
بايد اين ديده و اين دست، دهم قرباني
تا که تکميل شود حج من و تقديرم
زان جهت، دست به پاي تو فشاندم بر خاک
تا کنم ديده فدا، چشم به راه تيرم
اي قد و قامت تو، معني «قد قامت» من
اي که الهام عبادت، ز وجودت گيرم
وصل شد حال قيامم، ز عمودي به سجود
بيرکوع است نماز من و، اين تکبيرم
جسدم را به سوي خيمهي اصغر نبريد
که خجالت زده زآن تشنه لب بيشيرم
تا کند مدح ابوالفضل، امام سجاد
نارسا هست (حسان) شعر من و تقريرم
|