جناب حجةالاسلام والمسلمين آيت‏الله آقاي حاج سيد علي حسيني شاهرودي فرزند مرجع بزرگ جهان تشيع مرحوم آيت‏الله العظمي سيد محمود شاهرودي «قدس سره» هستند که در 17 شعبان سال 1394 ه ق در نجف اشرف از دنيا رفته و در کنار حرم مطهر مظلوم تاريخ، اميرالمؤمنين علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام، به خاک سپرده شده‏اند. جناب آيت‏الله سيد علي شاهرودي چند کرامت نقل کردند که ذيلا مي‏خوانيد: 1. يکي از کراماتي که اين جانب حاج سيد علي شاهرودي به چشم خودم شاهد [ صفحه 456] آن بوده‏ام، اخيرا يکي دو هفته قبل از خروجمان از عراق رخ داد. تقريبا هر هفته، شبهاي جمعه من و همسرم دو نفري براي زيارت حضرت سيدالشهداء امام حسين بن علي بن ابي‏طالب عليهم‏السلام به کربلا مي‏رفتيم. ايامي بود که جوان‏ها را مي‏گرفتند و لذا ما تنها مي‏رفتيم. بعد از پياده شدن از اتوبوس نيز احتياطا کرايه‏ي برگشتن را به همسرم مي‏پرداختم که احيانا اگر مرا گرفتند، او خود به ايستگاه واقع در فلکه‏ي حضرت ابوالفضل عليه‏السلام برود و سوار ماشين شده عازم نجف اشرف گردد، چون براي ايراني‏ها به هيچ وجه امنيتي وجود نداشت. در همين ايام، يک شب جمعه در حرم آقا حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام مشغول دعا و زيارت بوديم که يکمرتبه ديديم حرم شلوغ شد. دختري را آورده بودند که تقريبا 18 يا 19 سال سن داشت. پدر و مادر و عموها و داييها و عمه‏ها و خاله‏ها - همه - دور او را گرفته به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام آورده بودند و دخيل بسته بودند و شفايش را از آقا مي‏خواستند. به طوري حرم شلوغ و پر سر و صدا شد که همه از زيارت کردن بازماندند و دست به دامن حضرت شدند تا شفاي دختر را از ايشان بگيرند، چون او سخت ديوانه مي‏نمود و حالش بسيار رقت‏انگيز بود. حقير نيز دست از دعا کشيده و عرض کردم: آقا جان، يا اباالفضل عليه‏السلام، مدتي است که از شما کرامتي نديده‏ايم. امشب عوض زيارت، اين دختر را شفا بده تا ما ببينيم و بفهميم و برايمان آشکار باشد. ناگهان همراهان وي صلوات فرستادند و هلهله کردند و دختر ساکت شد. مادر دختر آمد و نگاهي به چشم‏هاي او انداخت و گفت: هنوز خوب نشده است. رسم بود خدام شال سبزي به گردن مريض مي‏انداختند و آن را به عنوان دخيل به ضريح مقدس مي‏بستند. مادر گفت: نه، هنوز خوب نشده! و دو مرتبه متوسل به آقا ابوالفضل عليه‏السلام گرديديم. چندي نگذشت که مجددا هلهله‏ي مردم بلند شد. باز مادر آمد، تأملي کرد و گفت: نه، هنوز نشده! سپس براي سومين بار هلهله بلند شد و اين دفعه که مادر آمد، گفت: آري، به خدا اين مرتبه درست است! اين وقت بود که دخترک صدا زد: پوشيه‏ام کو؟ عبايم کو؟ اينجا کجا است؟ و چيست؟ «العباس شافاني». يعني حضرت عباس عليه‏السلام مرا شفا داد. [ صفحه 457] مردم ريختند که لباسهايش را به عنوان شفا و تبرک ببرند، خدام مانع پاره کردن لباسهايش شده و گفتند: چون زن است، پاره کردن لباسهايش صحيح نيست. سپس اقوام دختر، وي را برداشته گرد ضريح حضرت اباالفضل العباس عليه‏السلام طواف دادند. بنده عرض کردم: يا اباالفضل، هنوز اين معجزه درست برايم آشکار نشده است، و طوري هم نبوده که من داخل جمعيت رفته و مسئله را بپرسم؛ گفتم خودش مي‏آيد. بعد از لحظاتي آمدند از کنارم رد بشوند، وي به من سلام کرد و گفت: عموجان، حالت چطور است؟ و رفت در رواق و مشغول زيارت شد. باز هم احتياط کردم و براي اطمينان کامل به همسرم گفتم: برو ببين زيارت را درست مي‏خواند يا نه؟ رفت و آمد و گفت: آري، صحيح مي‏خواند. من خوشحال شدم و همراه عيال به نجف اشرف برگشتيم.