رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: علي جان، خداوند تبارک و تعالي به من وحي فرستاده تا فضايل و مناقب ترا بازگو نمايم و من هم اين کار را کردم و آنچه به آن امر شده بودم ابلاغ نمودم. علي جان، بدان که بعد از من آنهايي که کينهي ترا در دل مخفي کردهاند
[ صفحه 45]
کينههاشان را ظاهر خواهند ساخت، که لعنت خدا و هر لعن کننده بر آنها باد. سپس رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم شروع به گريستن کرد، عرض کردند: چرا اشک ميريزيد؟! فرمود:
«أخبرني جبرائيل عليهالسلام أنهم يظلمونه و يمنعونه حقه و يقاتلونه و يقتلون ولده و يظلمونهم بعده» [1] .
جبرئيل عليهالسلام به من خبر داده که اين مردم به او ظلم ميکنند و حقش را غصب مينمايند، با او ميجنگند و فرزندش را ميکشند و بعد از او به فرزندانش نيز ظلم ميکنند [2] .
ديگر بار هنگام مرگ فرمود:
«يا علي أنت المظلوم بعدي، و أنا خصم لمن أنت خصمه يوم القيامة».
اي علي، تو مظلوم بعد از من هستي و من تا روز قيامت هر که را تو با او دشمن هستي دشمنم.
امام هادي عليهالسلام در کنار مرقد شريف مولا اميرالمؤمنين عليهالسلام عرض ميکند:
«السلام عليک يا ولي الله، أشهد أنک أول مظلوم و أول من غصب حقه، صبرت و احتسبت حتي أتاک اليقين» [3] .
سلام و درود بر تو اي ولي خدا، شهادت ميدهم که تو اولين مظلوم و اولين کسي هستي که حقش غصب شد و تا هنگامهي مرگ، براي خدا، بر همهي سختيها و مصيبتها صبر کردي.
سليم بن قيس ميگويد: علي بن ابيطالب عليهالسلام فرمود: همراه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از بعضي راههاي مدينه ميگذشتيم، به باغي رسيديم، عرض کردم: يا رسول الله، چه باغ زيبايي! فرمود: چه زيباست! در بهشت زيباتر از اينها براي توست. به باغ ديگري رسيديم، گفتم: يا رسول الله، چه باغ زيبايي است! فرمود: چه زيباست، و زيباتر از اينها براي تو در بهشت است. بدين گونه، از هفت باغ گذشتيم و همواره من ميگفتم چه زيباست، او هم ميفرمود: زيباتر از اينها براي تو در بهشت هست. وقتي راهمان خلوت شد، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مرا در آغوش گرفته و در حال گريه نالهاي زد و فرمود:
[ صفحه 46]
پدرم فداي «شهيد تنها». عرض کردم: يا رسول الله، چرا گريه ميکني؟ فرمود: از کينههايي که در دل اقوامي است که بعد از من آن را ظاهر ميکنند؛ کينههاي جنگ بدر و پيآوردهاي جنگ احد. پرسيدم: آيا دينم سالم خواهد ماند؟ فرمود: دينت در سلامت خواهد بود [4] .
بعد از داستان ننگين سقيفهي بنيساعده و غصب خلافت، اميرالمؤمنين علي عليهالسلام خانه نشيني را برگزيد و مشغول جمعآوري و ترتيب قرآن شد و از خانه خارج نشد تا آن را جمعآوري نمود، قرآني که به صورت اوراق پراکنده بود. همهي آن را، اعم از آنچه نازل شده بود و آنچه قابل تأويل بود و ناسخ و منسوخ را جمعآوري کرد و آنها را با دست خويش نوشت.
در حالي که مردم با ابوبکر در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بودند، از منزل خارج شد و در جمع مردم به آواز بلند فرمود: اي مردم، من بعد از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مشغول جمعآوري قرآن بودم و شما ميدانيد که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود من ميروم و دو چيز گرانبها و ارزشمند در ميان شما ميگذارم و آن دو، کتاب خدا و عترت و اهل بيت منند؛ اين هر دو از هم جدا نميشوند تا روزي که در لب حوض کوثر بر من وارد شوند. اينک قرآن گردآوري شده و همراه عترت و اهل بيت او در برابر شمايند، عمر گفت: برگرد و قرآن را نيز همراه خويش بردار و روانه شو و آن را از خويش جدا مکن، که ما احتياجي به تو و قرآنت نداريم!
اميرالمؤمنين به خانه مراجعت نمود، و در محل عبادت خويش بنشست و قرآن را در دامن خود نهاد و شروع کرد به تلاوت و اشک از چشمهاي نازنينش جاري بود. در اين هنگام عقيل بن ابيطالب عليهماالسلام، برادر حضرت، وارد شد و گفت: برادر چرا گريه ميکني، چه اتفاقي افتاده؟! خدا چشمانت را گريان نبيند! فرمود: ميگريم به خاطر آنکه اين مردم گمراه شدند، اگر از حال من سؤال کني ميگويم در حوادث روزگار صبر ميکنم، خيلي برايم گران است که خود را شکسته حال و دشمنانم را شاد يابم و دوستان من در اذيت و آزار واقع گردند [5] .
[ صفحه 47]
امام احمد بن حنبل نقل ميکند: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «علي مع الحق و الحق مع علي، اللهم أدر الحق معه حيث دار».
علي با حق است و حق با علي است، خداوندا، حق را بگردان آن جا که علي ميگردد [6] .
از شادروان سيد محمد حسين شهريار، شاعر زبردست و دلآگاه معاصر، بشنويم:
علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را
که به ما سوي فکندي همه سايهي هما را
دل اگر خدا شناسي همه در رخ علي بين
به علي شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علي گرفته باشد سرچشمهي بقا را
مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ما سوي را
برو اي گداي مسکين در خانهي علي زن
که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را
بجز از علي که گويد به پسر که قاتل من
چو اسير تست اکنون به اسير کن مدارا
بجز از علي که آرد پسري ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهداي کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز ميان پاکبازان
چو علي که ميتواند که به سر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند، نه بشر توانمش گفت
متحيرم چه نامم شه ملک لافتي را
به دو چشم خونفشانم هلهاي نسيم رحمت
که ز کوي او غباري به من آر، توتيا را
به اميد آنکه شايد برسد به خاکپايت
چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تويي قضا بگردان به دعاي مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چو ناي هر دم ز نواي شوق او دم
که لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را
«همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي
به پيام آشنايي بنوازد آشنا را»
ز نواي مرغ يا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهريارا
زماني هم که حضرت، بر مسند خلافت ظاهري تکيه زد، همهي مساعيش صرف مبارزه با بدعتها و انحرافات گشت و بالأخره نيز در صبح روز 19 رمضان سال 40 هجري قمري در مسجد کوفه هنگام نماز به دست شقيترين خلق، ابنملجم مرادي لعنة الله عليه، ضربتي خورده و در شب 21 همان ماه به شهادت رسيد.
[ صفحه 48]
|