حجةالاسلام والمسلمين آقاي سيد ابوالفضل مدرسي، از سادات شريف و از حاميان مکتب اهلبيت عصمت و طهارت عليهالسلام در حوزهي علميهي قم، طي يادداشتي مرقوم داشتهاند:
سالها براي تبليغ ايام محرم الحرام به شهرستان ورامين ميرفتم. روزي براي کاري به مغازهي يکي از دوستان رفتم. آنجا با سرهنگي بازنشسته، که تقريبا 60 الي 70 سال از عمرش ميگذشت، آشنا شدم. از هر دري سخن رفت، تا اينکه نام مقدس حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام مطرح شد. سرهنگ بازنشسته گفت: من جرياني را که با چشم خودم در حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام ديدهام براي شما نقل ميکنم.
او گفت:
يک سال به کربلاي معلي مشرف شدم. يکي از روزها که توفيق تشرف به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام را داشتم، ناگهان سر و صدايي شنيدم. وقتي جلو رفتم و دقت کردم، ديدم عدهاي به ضريح حضرت چسبيدهاند و التماس ميکنند و عدهاي هم با حالت غضب در گوشهاي ايستاده نظارهگر اعمال آنهايند. در اين ميان هم بچهاي به چشم ميخورد که فقط سر دارد و بقيهي بدن وي تکهاي گوشت بيشتر نيست! پرسيدم: اينها که به حضرت متوسلند چه افرادي هستند و آن عدهي ديگر که کنار ايستادهاند کيانند؟ گفتند: آن عده که به ضريح چسبيدهاند و درخواست شفا ميکنند شيعه هستند، و آن گروه ديگر اهل سنت. و علت هم اين است که دختر و پسري از اين دو طايفه با هم ازدواج کردهاند و ثمرهي ازدواج آنان همين بچه است که ميبيني. گروه سني شيعيان را تهديد کردهاند که اگر اين بچه خوب نشود، همهي شما را ميکشيم و الآن اين شيعهها آمدهاند شفاي بچه را از حضرت بگيرند.
سرهنگ سپس افزود: من در حرم مطهر ايستاده بودم، که يک وقت ديدم آن بچهي
[ صفحه 426]
عليل و مريض، که يک تکه گوشت بيشتر نبود، شروع به حرکت کرد و اعضاي بدن وي همه سالم گرديده به شکل يک انسان طبيعي درآمد و شفا يافت و در پي آن، حرم مطهر يکپارچه پر از شادي و سرور و صلوات بر محمد و آل محمد عليهم صلوات الله شد.
|