حجةالاسلام والمسلمين جناب آقاي عطايي خراساني يکي از نويسندگان دلسوز و درد آشنا و حامي مکتب اهل‏بيت عصمت و طهارت عليه‏السلام از حوزه‏ي علميه‏ي خراسان، چنين بيان مي‏کند: شبي در يکي از ييلاقات مشهد به درد دل شديدي گرفتار شدم، به طوري که تلخي مرگ را در گلويم احساس مي‏کردم. نه توانايي نشستن داشتم و نه قدرت ايستادن؛ نه وسيله‏اي بود که در آن ساعت از شب مرا به شهر رساند و نه دارويي پيدا مي‏شد که مرا به صبح کشاند. در آن حال که از هر جهت قطع اميد نموده و فشار دل درد هر لحظه شديدتر مي‏شد و شدت مرض تاب و توانم را ربوده و طاقتم را طاق کرده بود، و دوستانم بسيار ناراحت بودند، راه چاره را منحصر به توسل به مقربان درگاه خداوندي ديدم و در آن ميان ابوالفضل العباس عليه‏السلام را برگزيدم؛ چه آنکه او به زودي به فرياد انسان مي‏رسد و تسريع در قضاي حاجت مي‏نمايد. اشک در چشمم حلقه زده بود. پس از عرض سلام به ساحت مقدسش، نذر کردم اگر اکنون با توسل به آن حضرت شفا حاصل گردد گوسفندي تقديم کنم. هنوز نذرم تمام نشده و ارتباط کاملا با آن حضرت برقرار نگشته بود و هنوز کامم به نام ابوالفضل عليه‏السلام شيرين بود و لبهايم به آن نام مترنم، که ناگاه همچون آبي که بر آتش مي‏ريزند اثري از درد در خود نديدم. خدا را گواه مي‏گيرم که در حين توسل تا زمان شفا بيش از يک دقيقه نگذشت، و مهمتر اينکه تا اين زمان، که مشغول نگارش قضيه‏ي آن شب هستم و بيش از ده سال از آن تاريخ مي‏گذرد، ديگر هيچ درد دلي عارض من نشده است؛ گويي به لطف و مرحمت آن بزرگوار، ديگر در طول حيات عاريتي از درد دل معاف گشته‏ام. حال با اينکه به چشم خود اين کرامت را از ناحيه‏ي ابوالفضل عليه‏السلام مشاهده نموده‏ام چگونه مي‏توانم مانند بعضي [ صفحه 425] نابخردان و پيروان مکتب وهابيت، کرامت آن بزرگوار را انکار نمايم و دست توسل از دامان پرمحبتش بکشم؟! [1] .

[1] شخصيت حضرت ابوالفضل عليه‏السلام: ص 54 چاپ پنجم سال 1370 شمسي.