3. در حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام بودم، زائري ايراني نزد من آمد و با گريه و زاري گفت که پولم را برده‏اند، بيچاره شده‏ام، چه کنم؟ به او گفتم: من چه کاره هستم؟! به حضرت عباس عليه‏السلام بگو، من کاره‏اي نيستم! برخاست رفت ضريح مطهر را بوسيد و پيشاني بر ضريح گذاشته با حضرت مشغول درد دل شد. چه صحبت کرد نمي‏دانم. فردا شب که او را ديدم، گفت: من به دستور شما به حضرت متوسل شدم و صبح متوجه شدم که دستمال پول من توي جيب يکي از همسفرهاي خودم بوده است. با دستم دستمال را از جيب او درآوردم و به همان نشان، پول را از او گرفتم. اين بود يکي از کرامات حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام. [ صفحه 422]