حجةالاسلام والمسلمين آقاي حاج شيخ علي‏اکبر قحطاني، عالمي متقي و از مروجين مکتب اهل‏بيت عليهم‏السلام مي‏باشند، از کتاب نجات الخائفين نقل کرده‏اند که: گروهي از زوار به کربلا مي‏رفتند. ضعيفه‏اي با چند تن از اطفال صغار همراه زوار بود. وقتي که از مسيب کوچ کردند، آن بيچاره از قافله عقب ماند و ناگاه جمعي از [ صفحه 408] اعراب بر سر آن مظلومه ريختند و بناي هتک حرمت گذاردند. در اين وقت آن بينوا رو به طرف کربلا نموده و گفت: اي مولا و سرور من، از غيرت شما به دور است که مرا اعانت ننمايي و از دست اين ظالمان نجات ندهي. در اين گفتگو بود که ناگاه سواري، در حاليکه نيزه‏اي در دست داشت، نمايان شد و بعد از متفرق کردن دزدان آن ضعيفه را به کربلا و به قافله‏ي زوار رسانيد. آن مؤمنه چون اين کرامت را ديد، عرض کرد: اي آقا، تو از کجا دانستي که در صحراي دور در دست اعدا مانده‏ايم؟ آقا فرمودند: اي ضعيفه، من در خدمت حضرت سيدالشهداء عليه‏السلام ايستاده بودم، ديدم که اشک چشم آن امام امم جاري شد. عرض کردم يابن رسول‏الله، چرا گريه مي‏کني؟! فرمود: مگر نمي‏بيني که زوار من در دست اعراب بي‏حيا گرفتار شده‏اند؟ پس به امر مولاي خودم شما را از چنگ آنها رهانيدم. سپس آن ضعيفه عرض کرد: دستهاي خود را بده ببوسم. فرمود: معذورم دار که دست ندارم. آن زن گريست و گفت مگر تو مولاي من حضرت عباسي؟ فرمود: بلي، و غائب شد.