مؤلف کتاب «ملاقات با امام زمان عليهالسلام» در جلد 2، صفحهي 149 آن کتاب همچنين نوشتهاند:
يکي از وعاظ محترم ايران که من خودم شاهد کسالت سخت ريوي او بودم
[ صفحه 407]
و اطباي ايران از معالجهاش مأيوس شده بودند، پوست بدنش به استخوانهايش چسبيده بود و آخرين قطرات خون بدنش از حلقومش بيرون ميآمد و قسمت عمدهي ريهاش فاسد شده بود و او را ميخواستند براي معالجه به اسرع وقت به بيمارستان شوروي در مسکو ببرند، ناگهان بدون آنکه او را معالجه کنند خود من شاهد بودم که پس از چند روز شفاي کامل پيدا کرد.
وقتي علت شفاي او را از او سؤال کردم، گفت: آخرين شبي که صبحش بنا بود مرا به مسکو ببرند، ميدانستم که من در راه و يا در همان مملکت کفر از دنيا ميروم، منتظر شدم تا برادرم که پرستاري مرا به عهده داشت از اطاق بيرون برود. وقتي بيرون رفت در همان حال ضعف رو به طرف کربلا کردم و حضرت سيدالشهداء عليهالسلام را مورد خطاب قرار دادم و گفتم: آقا، يادتان هست که به منزل فلان پيرزن رفتم و روضه خواندم و پول نگرفتم و نيتم تنها رضايت خداي تعالي و شما بود؟! و بالأخره چند تا از اين قبيل اعمالي را که با اخلاص انجام داده بودم متذکر شدم و در مقابل آن اعمال شفايم را از آن حضرت خواستم. ناگهان ديدم در اطاق باز شد و حضرت سيدالشهداء و برادرشان حضرت ابوالفضل عليهالسلام وارد اطاق شدند.
حضرت سيدالشهداء عليهالسلام به حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام فرمودند: برادر، بيمار ما را معالجه کن، ايشان هم دستي به صورت من تا روي سينهام کشيدند، و از جا حرکت کردند و رفتند. من بعد از آن احساس کردم سلامتي خود را بازيافته و ديگر احتياجي به دکتر و بيمارستان ندارم و اين چنين که ملاحظه ميکنيد صحيح و سالم گرديدم.
|