حجةالاسلام والمسلمين جناب آقاي سيد محمدرضا اعرجي «فحام» در نامهاي به نگارنده چنين نوشته است:
جدهي پدري اين جانب، مرحومهي علويه طوبي بيگم، که از زنهاي صالحه و متهجده بود، نقل کرد که: در کربلا، مرض تب و نوبه آمد و سه تن خواهرانم همه مرحوم شدند. بعد از آنها مادرم، و بعد از وي مرحوم پدرم آيتالله آقاي سيد حسن اصفهاني، که از علماي معروف کربلا بودند، و بعد از ايشان برادرم، مرحوم سيد جواد، و فرزندانش همگي به رحمت حق پيوستند و شوهرم و يک دختر منحصر به فردم نيز فوت کرد.
در نتيجه، من تنها ماندم و احدي از خانه باقي نماند. مدتي بر اين منوال
[ صفحه 404]
گذشت و هر چه خواستگار برايم ميآمد قبول نميکردم، تا اينکه در يک شب تاسوعاي حسيني براي آنکه دستجات عزاداري را تماشا کنم از خانه بيرون آمدم و چون سر کوچهي خودمان، که در بينالحرمين بود، رسيدم، ديدم دستهي بچه سيدها - شمع به دست - ميآيند و نوحه ميخوانند. چون با اين منظره روبرو شدم، يک مرتبه حالم منقلب شد و ياد پدر و برادر خود افتادم و گفتم نسل ما از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قطع شد! در آن لحظه در جايي قرار داشتم که گنبد ملکوتي حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام را ميديدم. رو به گنبد مطهر کرده، خطاب به حضرت گفتم: عموجان، نسل ما از شما قطع شد! و گريه کردم و به منزل برگشتم.
در همان سال، ماه صفر، برايم خواستگار آمد و من قبول کردم، با اينکه تصميم به ازدواج نداشتم و از شوهر کردن ابا ميکردم. جدا بعد از اين ازدواج بود که مدتي به عنوان سفر عازم کاظمين عليهالسلام شده و در آنجا وارد منزل مرحوم آقاي شيخ راضي کاظمي (از علماي معروف کاظمين) شدم، و ظهر همان روز در خواب ديدم که در همان منزل، منبري عظيم نصب شده و جمع کثيري از اطفال خردسال پاي منبر ايستادهاند و هر کدام يک شمع در دست دارند و آن را به سيد جليلالقدر و نورانيي که در بالاي منبر نشسته ميدهند و آن سيد بزرگوار، شمعها را روشن ميکند و به آن بچه بازميگرداند. از بچهها سؤال کردم: اين آقا کيست؟ کسي جوابم را نداد، تا آنکه خود آن آقا از بالاي منبر فرمود: منم پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم که از من چراغ روشن کردي.
از خواب بيدار شدم و عصر همان روز، به منزل عالم رباني مرحوم آقا سيد محمد اصفهاني، پدر مرحوم آقا سيد محمدمهدي اصفهاني صاحب کتاب احسن الوديعه رفتم و خواب را براي ايشان نقل کردم. ايشان فرمود: شما حامله ميباشيد و فرزند شما نيز پسر است (ايشان ميگفت: من هنوز آثار حملي در خود نميديدم) و شوهر شما از سادات صحيح النسب است.
همين طور هم شد و خداوند متعال به ايشان، پدرم را عنايت فرمود و اولاد ايشان منحصر به فرد بود، و ديگر براي ايشان اولادي نشد. اولاد مرحوم پدرم منحصر به داعي است و ان شاء الله تعالي نسل ما الي يوم القيامه متصل است به رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم و قطع نخواهد شد و ان شاء الله همگي نيز از مواليان خاندان عصمت و طهارت - سلام الله
[ صفحه 405]
عليهم اجمعين - و از مبغضين اعداي ايشان ميباشند، که عمدهي مسئله، همان ايمان بوده و شرط مؤمن بودن و نجات از عذاب الهي هم همان حب ائمهي طاهرين و دشمني با اعداي ايشان است. و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته. به تاريخ 1414 ه ق، الداعي محمدرضا الحسيني الحائري الفحام.
|