4. حاج عبدالله باخو، همچنين گفت که:
من در جواني مبتلا به درد چشم شدم. مادرزنم دستم را گرفته نزد دکتر معالج برد. دکتر پس از معاينه گفت: اين چشم قابل علاج نميباشد.
وقتي که از مطب دکتر برميگشتيم، زني جوياي احوال من شد. وي از مادرزنم پرسيد: اين جوان کيست که شما دستش را گرفتهايد؟ او در جواب گفت: داماد من است. زن گفت: طلاق دخترت را از اين مرد کور بگير. من از اين گفتگو سخت ناراحت شدم. آمدم منزل، با ناراحتي خوابيدم و متوسل به حضرت ابوالفضل العباس، قمر بنيهاشم عليهالسلام شدم. در خواب حضرت مرا مورد عنايت قرار داد و چشم من بينا
[ صفحه 392]
شد. از خواب بيدار شدم، به مادرزنم گفتم: ميخواهم نماز بخوانم، آفتاب هست؟ گفت: بلي. گفتم: اينک چشم من بينا شد. از آن تاريخ چشم من، به عنايات حضرت قمر بنيهاشم عليهالسلام، بينا بوده و مشکلي ندارد.
|