حجةالاسلام والمسلمين، آقاي حاج سيد جعفر ميرعظيمي، مؤسس کتابخانه و مسجد حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام در محله‏ي زندآباد قم مي‏باشند که در جلد دوم اين کتاب شريف در باب مسجد و کتابخانه‏ي ياد شده مفصل بحث خواهد شد. ايشان چند کرامت را به شرح زير مرقوم داشته‏اند که مي‏خوانيد: 1. روزي شخصي، به نام قربان عروجي، به مسجد حضرت ابوالفضل عليه‏السلام آمد و يک انگشتر طلا داده و گفت: مال حضرت عباس عليه‏السلام است. او گفت: نذري است و ماجرا را چنين توضيح داد: شب سيخ کباب به چشم دخترم فرورفت. وقتي او را به خدمت آقاي دکتر کرماني چشم پزشک در قم بردم، گفت: فردا بياوريد که بايد عمل بشود. از مطب دکتر به طرف منزل روانه شديم، مقابل مسجد که رسيديم دخترم پرسيد بابا دکتر چه گفت؟ گفتم: دخترم، فردا چشم شما را عمل خواهند کرد. دخترم به طرف مسجد توجه نموده و گفت: اي علمدار کربلا،اي ابوالفضل العباس عليه‏السلام، مرا شفا بده که فردا لازم به عمل جراحي نباشد، يک انگشتر طلا به مسجد شما تقديم مي‏دارم. فردا وقتي به بيمارستان کامکار قم نزد دکتر رفتم، وي دستور داد دختر را در اطاق عمل بي‏هوش کردند ولي وقتي چشم را دوباره معاينه کردند، خيلي با تعجب گفت: اين همان دختر است؟! [ صفحه 382] گفتم: بلي. گفت: از ديشب تا به حال چه کرده‏ايد؟ گفتم: هيچ! فقط، شب وقتي که از کنار مسجد حضرت ابوالفضل عليه‏السلام عبور مي‏کرديم، متوسل به حضرت قمر بني‏هاشم ابوالفضل العباس عليه‏السلام شديم. دکتر کرماني گفت: حضرت عباس عليه‏السلام خوب عمل کرده است!