روز 24 رجب سنهي 7، فتح خيبر و قتل مرحب يهودي بر دست معجزه آساي حضرت اسدالله الغالب علي بن ابيطالب عليهمالسلام واقع شد. [1] .
بدان که چون رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با اصحاب به جنگ خيبر رفت و قلعهي قموص را محاصره کرد، هر روز يک تن از اصحاب علم بگرفت وبه مبارزات شتافت و شبانگاه، فتح ناکرده، باز شد. از جمله، يک روز «ابوبکر» رايت بگرفت و برفت و هزيمت شده برگشت و روز ديگر «عمر» علم برداشت و بينيل مقصود باز شتافت، چنانکه «ابن ابيالحديد»، که بزرگان علماي سنت و جماعت است، در قصيدهي خود در فتح خيبر به اين مطلب اشاره کرده و گفته:
و ان انس الا انس اللذين تقدما
و فرهما و الفرقد علما حوب
و الراية العظمي و قد ذهبابها
ملابس ذل فوقها و جلابيب
عذرتکما ان الحمام لمبغض
و ان بقاء النفس للنفس محبوب
«شيخ ازري» به نحو ديگر عذر خواسته و فرموده:
ان يکن فيهما شجاعة قرم
فلماذا في الدين ما بذلاها
ذخراها لمنکر و نکير
أم لأخبار مالک ذخراها
و بالجمله، شبانگاه که «عمر» باز آمد، رسول خداي صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: فردا اين علم را به مردي دهم که ستيزندهي ناگريز است؛ دوست مي دارد خدا و رسول را، و خدا و رسول، او را دوست ميدارند و خداي تعالي خيبر را به دست او فتح کند. همهي اصحاب آرزومند اين دولت شدند و ندانستند که بهرهي که شود؟ روز ديگر، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «علي» کجاست؟ گفتند: او را رمدي [2] است که نيروي جنبش ندارد. فرمود: او را حاضر
[ صفحه 35]
کنيد. سلمة بن الاکوع برفت و دست آن حضرت را گرفته به نزديک پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم آورد. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آن جناب را پيش خواست و سر او را در کنار گرفت و آب دهان به چشمهاي او بچکاند يا بماليد و گفت: خدايا، زحمت گرما و سرما از او بردار! ازآن پس، علي مرتضي را درد چشم عارض نشد و از هيچ گرما و سرما آزرده نگشت. پس رسول خدا زره خويشتن را بر او پوشانيد و ذوالفقار را بر کمر وي بست و علم را بدو سپرد و أرکبه بغلته، ثم قال: امض يا علي، جبرئيل بر يمين و ميکائيل بر يسار و عزرائيل از پيش روي و اسرافيل از پشت سر و نصرت خدا بر فوق و دعاي من نيز از پشت سر توست، و هم آن حضرت را فرمود که در قتال تعجيل منماي و روان شو تا در عرصهي ايشان فرود شوي، آنگاه مسلماني برايشان عرض کن، «فوالله لئن يهدي الله بک رجلا واحدا خير لک من أن يکون لک حمر النعم».
پس اميرالمؤمنين عليهالسلام علم بگرفت و تا پاي حصار قموص برفت و علم را بر تلي بنشاند و اشعاري در باب شجاعت خود فرمود. يک تن يهودي از بالاي حصار ندا در داد که تو کيستي؟ فرمود:
أنا علي و ابن عبدالمطلب
متهذب ذو سطوة و ذو حسب
يهودي گفت: «غلبتم و ما انزل علي موسي» يعني: قسم به تورات که بر موسي نازل شد، مغلوب شديد. پس «حارث جهود»، برادر «مرحب»، با چند تن از قلعه بيرون شد و آغاز مبارزت نهاد و دو تن از مسلمين را شهيد ساخت.
اميرالمؤمنين عليهالسلام چون اين بديد بر او تاخت، بيتواني [3] ، کارش بساخت.
«مرحب» چون برادر را کشته ديد، مانند ديو ديوانه از قلعه بيرون شتافت و هيچ کس از جهودان به جلادت و شجاعت او نبودند. دو زره در برداشت و دو عمامه به سر بسته، خودي بر سر نهاده و با آن همه، سنگي مانند دست آسي را سوراخ کرده بر بالاي آن نهاده و دو شمشير حمايل کرده و نيزهاي بر دست گرفته بود که سنان آن، سه من به ميزان ميرفت! پس مانند اژدهاي دمنده به ميدان آمد و رجز خواند:
قد علمت خيبر أني مرحب
شاکي السلاح بطل مجرب
از مسلمانان هيچ کس نبود که با او همتراز تواند شد؛ لاجرم علي مرتضي عليهالسلام چون شير غضبان بر وي درآمد و رجز خواند:
[ صفحه 36]
أنا الذي سمتني امي حيدرة
ضرغام آجام و ليث قسورة
«مرحب» چون رجز اميرالمؤمنين عليهالسلام را شنيد به ياد آورد آن خوابي را که همي ديد شيري وي را گرفته و ميکشيد، سخت بترسيد، و هم دايهي کاهنهي او، وقتي او را گفته بود که بر همه کس غلبه تواني کرد، الا آن کس که نام او «حيدر» باشد که اگر با او جنگ کني کشته شوي. و چون از رجز آن حضرت اين نام بشنيد فرار کرد. شيطان به صورت حبري ممثل شده به «مرحب» گفت: «حيدر» بسيار است، از بهر چه ميگريزي؟! تو رزم ميکن تا من جهودان را به مدد تو دعوت کنم و چون او را بکشي سيد قوم شوي! پس «مرحب» دل قوي کرده باز شتافت و خواست که پيشدستي کند که اميرالمؤمنين عليهالسلام او را مجال نگذاشت و ذوالفقار را بر سرش فرود آورده، چنان که دستآس و خود آهنين و دستارها را چاک زد و تيغ از حلقش بگذشت و او را دو پاره ساخت و به خاک درانداخت.
پس از قتل «مرحب»، مسلمانان حمله بردند و از جهودان بسي کشتند و اميرالمؤمنين عليهالسلام نيز جمعي از صناديد جهودان را بکشت. پس «داود بن قابوس» و «ربيع بن ابيالحقيق» و «عنتر» و «مره» و «ياسر» و «ضجيج»، که تمام از صناديد و شجعان و ابطال يهود بودند، يک يک به ميدان علي درآمدند و هر يک رجز خواندند و طمع در کشتن اميرالمؤمنين عليهالسلام نمودند؛ آن جناب يک يک رجزها را جواب داد و ايشان را با تيغ بگذرانيد.
پس از آن، آن شير يزدان و امير مردان، تيغ در جهودان گذاشت و از چپ و راست ايشان را به خاک هلاک انداخت. چندان که جهودان، هزيمت شده راه قلعه پيش داشتند و آن حضرت از قفاي ايشان ميتاخت که ناگاه در گرمگاه حرب، جهودي از ميان انبوه لشگر جلادتي کرد و ضربتي بر دست آن حضرت فرود آورد، چندان که سپر به زير افتاد، جهودي ديگر نيز دليري نمود آن سپر را بربود و به حصار درگريخت. علي عليهالسلام را از کردار او آتش خشم زبانه زدن گرفت، گويند آنگاه که خشم کردي موي بدن مبارکش سر از چشمههاي زره برآوردي.
بالجمله، مانند هژبر غضبان از پس پشت جهودان حملهور گشت و ايشان به قلعهي قموص گريختند، علي عليهالسلام چون به کنار خندق رسيد بدان سوي جستن فرمود. جهودان
[ صفحه 37]
همدست شده، به چالاکي، دروازهي قموص را ببستند. آن جناب با شمشير کشيده به پاي دروازه آمد، و بيتواني، چنگ زد و آن در آهنين را بگرفت و چنان جنبشي داد که تمامت آن قلعه را لرزشي سخت افتاد، به حدي که «صفيه» دختر «حي بن اخطب» از فراز تخت به زير افتاد و در چهرهي او جراحتي پديد آمد.
بالجمله، آن در آهنين را به يک جنبش از جاي بکند و بر فراز سر برده به گونهي سپر منقلب همي داشت و لختي رزم بداد. جهودان که چنين ديدند به بيغولهها گريختند. پس علي عليهالسلام، آن در را بر سر خندق قنطره [4] کرد و خود در ميان خندق بايستاد و چون آن خندق پهناور بود، و آن در، کوتاهتر از عرض خندق بود، اميرالمؤمنين عليهالسلام آن در را به يک سوي خندق چسبانيده و لشگريان را فرمان ميداد تا بر فراز در انبوه ميشدند، آنگاه در را بدان جانب ميچسبانيد تا بيرون شده در پاي ديوار قلعه جمع ميگشتند. بدين گونه، آن جماعت را از خندق درگذرانيد و در انجام اين کار پاهاي مبارکش بر زمين نبود و سه روز بر آن حضرت گذشته بود که گرسنه بود، پس آن در را به چند ذراع دور افکند و اين منقبتي است که عامه و خاصه نقل کردهاند و خود آن حضرت در روز شورا به آن احتجاج کرد و کسي انکار ننمود و حسان ديگر شعرا آن را به نظم درآوردند و يکي از شعرا گفته:
ان امرء حمل الرماح بخيبر
يوم اليهود بقدرة لمؤيد
حمل الرماح رماح باب قموصها
و المسلمون و أهل خيبر حشد
فرمي به و لقد تکلف رده
سبعون شخصا کلهم متشدد
ردوه بعد تکلف و مشقة
و مقال بعضهم لبعض ارددوا
اشعار حسان در واقعهي خيبر:
و کان علي ارمد العين يبتغي
دواء فلما لم يحس المداويا
شفاه رسول الله منه بتفلة
فبورک مرقيا و بورک راقيا
و قال سأعطي الراية اليوم صارما
مکيا محبا للرسول مواليا
يحب الهي و الاله يحبه
به يفتح الله الحصون الاوابيا
فأصفي بها دون البرية کلها
عليا و سماه الوزير المواخيا
ابن ابيالحديد نيز در يکي از قصائد سبعهي خود گفته:
[ صفحه 38]
يا من له ردت ذکاء و لم يفز
بنظيرها من قبل الا يوشع
يا هازم الأحزاب لا يثنيه عن
خوض الحمام مدجج و مدرع
يا قالع الباب التي عن هزها
عجزت أکف أربعون و أربع
لولا حدوثک، قلت انک جاعل
الأرواح في الأشباح و المستنزع
لولا مماتک قلت انک باسط
الأرزاق تقدر في المعطاء و توسع
ما العالم العلوي الا تربة
منها لجثتک الشريفة مضجع
ما الدهر الا عبدک القن الذي
بنفوذ أمرک في البرية مولع
و الله لولا حيدر ما کانت الدنيا
و لا جمع البرية مجمع
واليه في يوم المعاد حسابنا
و هو الملاذ لنا غدا و المفزع
و اين همان قصيدهاي است که بر ضريح مطهر اميرالمؤمنين عليهالسلام نوشتهاند و تمام آن، هشتاد بيت است و چند شعر از آن در مصيبت امام حسين عليهالسلام است [5] .
|