2. آقاي خليل تاجالديني (داماد آقاي رضواني) ساکن خيابان چهارمردان قم که از افراد متدين و مورد وثوق ميباشد برايم نقل کرد:
دختري داشتم حدود 4 ساله که از بالاي نورگير به زيرزمين افتاد و در اثر ضربهاي که ديد، حالش وخيم شده و سه شب در بيمارستان نکويي بستري گرديد.
پزشکان گفتند: بايد وي را به تهران ببريد. او را به تهران برده و در بيمارستان بوعلي بستري کرديم. من به رئيس بخش التماس کردم و گفتم: آقاي دکتر، اول خدا؛ دوم شما. او گفت: علم و دين فرق دارد! دلم شکست، اما من متوسل به عنايات غيبي بودم. دختر حالتي متغير داشت. چند روز گذشت.
يک شب، آن قدر حالش بد شد که ديگر اميدي به بهبودي نميرفت. من تا
[ صفحه 376]
ساعت 10 شب در بيمارستان بودم و بعد مادرش بالاي سر او مانده و من به منزل آمدم. در اطاقي تنها دو رکعت نماز خواندم. کنار اطاق، يک پوستر اباالفضل عليهالسلام بود. نگاهم به وي افتاد، به گريه افتادم و گفتم: آقاجان، شما باب الحوائجيد، کاري کنيد، از خدا بخواهيد بچهام به من برگردد. همين طور که اشک ميريختم و تضرع ميکردم، نميدانم چه موقع شب بود که به خواب رفتم.
در خواب ديدم روي تپهاي نشستهام و نوري از دور به من نزديک ميشود. نزديک آمد؛ اسب سواري بود. به من که رسيد، گفت: چرا اينجا نشستهاي؟ گفتم: بچهام مريض است و در بيمارستان خوابيده. گفت: بلند شو برو، بچهات خوب شده است! گفتم: شما از کجا ميآييد؟ گفتند: از ترکيه به ايران ميآيم و ميروم، و رفت. پس از چند لحظه برگشت و گفت: چرا هنوز اينجا نشستهاي؟ برو بچهات خوب شده. گفتم: آقا بچهام خيلي حالش وخيم است، ديگر اميدي به خوب شدنش نيست. باز گفت: برو بچهات خوب شده. باز سوار نور شد و رفت و من از خواب بيدار شدم. گريهام گرفت.
نزديک صبح بود. صبر کردم، نماز خواندم و به بيمارستان آمدم. از خانمم حال بچه را پرسيدم، گفت: از نزديکيهاي صبح حالش بهتر شده است. گفته گرسنهام، نان و پنير و آب ميخواهم. همسرم همچنين گفت: من خواب ديدم، شما در حسينيهاي در قم سينه ميزنيد. فهميدم عنايتي شده است. دکترها دستور آزمايش و عکسبرداري دادند. جواب همه خوب بود و از ضايعات و ناراحتيهاي قبلي خبري نبود. دکترها گفتند چه کردي که بچهات خوب شده؟! ماجرا را گفتم، همه به گريه افتادند و گفتند: ما همه وسيلهايم، آن کس که شفا ميدهد کس ديگر است. بچهام شفاي کامل گرفت.
|