حجةالاسلام والمسلمين آقاي شيخ موسي فخر روحاني در يادداشتهاي خويش آوردهاند:
در سالهاي آخر عمر رژيم سابق، مخلص غالبا از سوي حسينيهي اصفهانيهاي مقيم آبادان، براي سخنراني دعوت ميشدم و گهگاه نامههايي از اعضاي فريب خوردهي گروهکهاي وابسته به قدرتهاي خارجي ميرسيد که به لحاظ ايرادهاي مندرج به اسلام در غالب آنها، خود را موظف به پاسخگويي و رفع اشکال ميدانستم.
در يکي از آنها، نويسنده پرسيده بود: چرا آن همه پول، صرف طلاکاري درب سقاخانهي حسينيه شده است؟...
با توجه به وضع رقتآور فقرا و تهيدستان جامعه، گفتم: بهتر است با هيئت امناي حسينيه در اين خصوص صحبت شود. يکي دوتاي از آنها در همان مجلس حضور داشتند. آنان پاسخ دادند: بهتر است با کسي که اين درب را خريده و آورده است، صحبت کنيد! اتفاقا باني آن اقدام هم در مجلس بود. وقتي مشاراليه مورد سؤال قرار گرفت. پاسخ داد:
من در يکي از سفرها به هنگام بازگشت به آبادان، يکباره متوجه شدم که بر اثر سرعت زياد اتومبيل، لاستيک جلو ترکيده است، و اين در حالي بود که تقريبا همهي افراد خانوادهام با من در همان سواري نشسته بودند. ماشين از کنترل من خارج شد و ميدانستم اکثرا خواهيم مرد. در همان حالي که سواري شروع به غلتيدن کرده بود، اين جمله از قلبم گذشت: يا اباالفضل، از قادر مطلق بخواه ما را از خطر حفظ کند، من هم درب سقاخانهي حسينيهي اصفهانيها را طلاکاري ميکنم.
ماشين چندين بار غلتيد و به صورتي درآمد که حاضر نشدم آن را، با وسايل ممکن، به آبادان ببرم و لذا همان جا رهايش کردم؛ اما حتي يک نفر از سرنشينان آن هم خراشي برنداشت. همه ميگفتند: چه شد که بعد از آن همه غلتيدن و از بين رفتن اتومبيل، هيچ کس طوري نشد؟!
لذا من هم به محض رسيدن به آبادان، به حسينيه آمدم و با گرفتن اندازهي ابعاد درب سقاخانه، طرح عمل به نذر خودم را شروع کردم و اين چيز ناقابل را تقديم اين سقاخانه کردم.
[ صفحه 366]
|