جناب حجةالاسلام والمسلمين آقاي شيخ حسن‏علي نجفي رهناني پس از کرامت اخوي محترمشان کرامتي ديگر را از سوي قمر بني‏هاشم عليه‏السلام به خانم آقاي موجودي شده است مرقوم داشته‏اند که با هم مي‏خوانيم: آن شب را من در منزل اخوي خوابيدم. بعد از ظهر آن روز، که عصر چهارشنبه باشد، آقاي ابراهيم موجودي که مريضه‏اي در بيمارستان داشت وسايل چاي و قليان را به منزل اخوي آورد. من ديدم ايشان مي‏لرزد. گفتم: آقاي موجودي چرا مي‏لرزيد؟ گفت: همين الآن از ملاقات خانم در بيمارستان مي‏آيم. دکترها از بهبودي وي قطع اميد کرده و مي‏گفتند چند روزي ديگر بيشتر زنده نيست، و ما با داشتن بچه‏هاي خردسال، ناراحت اين قصه بوديم و همه‏ي اقوام نيز ناراحت بودند، به همين علت ما هيئت را دعوت به منزلمان کرديم تا عنايتي شود. [ صفحه 351] قبلا هر وقت به بيمارستان مي‏رفتم مي‏ديدم ايشان روي تخت خوابيده و هيچ حرکتي ندارد. اما امروز ساعت 2 بعد از ظهر که به ملاقات وي رفتم ديدم ايشان دم درب ايستاده است. تا چشمش به من افتاد زد به گريه. هر چه گفتم چرا گريه مي‏کني؟! گفت: ابراهيم، برايم بگو بچه‏هايم چطور شده‏اند؟ هر چه مي‏گفتم بچه‏ها خوب هستند، ناراحتي ندارند، قبول نمي‏کرد. گفتم: چرا اين سؤال را مي‏کني؟ گفت: بگو بدانم ديشب در منزلمان چه خبر بوده است؟ گفتم براي چه اين سؤال را مي‏کني؟! گفت: ديشب پس از اينکه خوابم برد در عالم رؤيا ديدم در فضايي باز قرار دارم که همه‏اش سرسبز و خرم است و يک جوي آب از وسط سبزه‏ها مي‏گذرد. من بر لب آب جوي نشسته بودم، ديدم آقايي سوار بر اسب از روبرو مي‏آمد. آمد و آمد تا به من رسيد. پس از آن به من گفت: بلند شو! گفتم: آقا، مريض هستم، توانايي ندارم، دکترها از من قطع اميد کرده‏اند. گفت: من مي‏گويم بلند شو! باز همان سخن را تکرار کردم. مرتبه‏ي سوم گفت: من به تو مي‏گويم بلند شو! من هم اکنون از منزل شما مي‏آيم، جواني را آنجا شفا داده و آمده‏ام تو را هم شفا دهم و بروم. از شنيدن اين سخن، با خوشحالي، از خواب پريده، ديدم بر روي تخت بيمارستان خوابيده‏ام. حرکت کردم، ديدم مي‏توانم حرکت کنم، اما ناراحت منزلمان بودم که چه شده است؟ صبح شد، دکتر معالج آمد بهبودي حالم را ديد، ولي به او چيزي نگفتم. گفتم: آقاي دکتر، اجازه دهيد من از بيمارستان مرخص شوم. گفت: البته، حالتان خوب به نظر مي‏آيد، مثل اينکه خوب شده‏ايد وليکن براي اطمينان بايد يک مرتبه خونتان را آزمايش کنند. اگر حالتان بهبود يافته مرخص مي‏شويد. آقاي موجودي افزود: و من الآن از بيمارستان مي‏آيم. باري، فردا که روز پنج‏شنبه بود آن خانم هم از بيمارستان مرخص شد. وي الآن موجود است و مي‏توان او را هم ديد، ولي خداوند به اين خانم و شوهر وي، صبر جميل و اجر جزيل عنايت فرمايد؛ زيرا از وقتي که من اين کرامت را به تحرير درآورده‏ام حدودا مدت 20 روز است که جوان 20 ساله‏اش در اثر تصادف کشته شده و به خاک رفته است. خداوند او را با جوانان بهشتي مقرون و محشور فرمايد و ذخيره‏ي آخرت اين پدر و مادر قرار دهد. والسلام علي عباد الله الصالحين. [ صفحه 352]