فضاحت اعمال متوکل، خليفه‏ي مشهور و سفاک عباسي، نسبت به قبور کربلا، در همه‏ي بلاد پخش گرديد تا به آفريقا رسيد. زيد مجنون، که فردي عالم و فاضل و اديب بود و در مصر اقامت داشت، شنيد که متوکل با کمال وقاحت دستور داده است قبر امام حسين عليه‏السلام را خراب کرده و در آن زراعت نمايند و آثار قبر را از بين ببرند و از نهر علقمه آب بر آن جاري سازند و مردم را از زيارت بازدارند. از اين خبر ناگوار بسيار ناراحت شد و حزن شديدي به وي دست داد، به طوري که حادثه‏ي کربلا را براي وي تازه کرد. لذا با پاي پياده مصر را به قصد زيارت امام حسين عليه‏السلام ترک گفت و بيابانها، کوهها و دره‏ها را پيمود تا به کوفه رسيد و با بهلول عالم ملاقات کرد. سپس به سال 237 به قصد زيارت قبر امام حسين عليه‏السلام به اتفاق هم از کوفه خارج شدند تا به نينوا رسيدند. در آنجا ديدند آبي را که به قبر مي‏بندند، با فاصله‏اي، گرداگرد قبر مي‏ايستد و قطره‏اي از آن به طرف قبر نمي‏آيد و گاوهايي هم که زمين را شيار مي‏زنند به قبر نزديک نمي‏شوند! زيد به بهلول نگاه کرد و اين آيه را تلاوت نمود: (يريدون أن يطفئوا نور الله بأفواههم و يأبي الله الا أن يتم نوره و لو کره الکافرون). [1] . يعني: آنها مي‏خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند، ولي خدا جز اين نمي‏خواهد که نور خود را کامل کند، هر چند کافران ناخشنود باشند! [ صفحه 268] سپس اشعار بسامي را فروخواند: تالله اذ کانت بنوامية قدانت‏ قتل ابن بنت نبيها مظلوما مردي که سالها در آنجا مأمور کشت و زراعت بود، پيش زيد آمد و گفت: تو از کجا آمده‏اي؟ زيد جواب داد: از مصر. کشاورز گفت: براي چه آمده‏اي؟ من بسيار مي‏ترسم که تو را بکشند. زيد سخت گريست و گفت: شنيدم که قبر فرزند پيغمبر را خراب کردند و در آن کشت و زرع مي‏کنند! در اين هنگام مرد کشاورز خود را بر قدمهاي زيد انداخت و در حاليکه آنها را مي‏بوسيد، گفت: پدر و مادرم به قربانت، از لحظه‏اي که تو را ديده‏ام قلب من نوراني شده است. خدا را شاهد مي‏گيرم که من سالها است در اين سرزمين زراعت مي‏کنم و در اين مدت، هر گاه آب بر قبر امام حسين عليه‏السلام مي‏بستم آب مي‏ايستاد و بالاي هم چين مي‏زد و حيران مي‏ماند و دور مي‏زد و قطره‏اي از آن به قبر مطهر نزديک نمي‏گرديد، و من گويا تا حال مست بودم و اينک به برکت قدمهاي تو بيدار شدم! زيد و مرد کشاورز لختي با هم گريستند و سپس کشاورز گفت: من الآن به شهر سامرا پيش متوکل مي‏روم و حقايق را به وي مي‏گويم، چه مرا بکشد و چه رها سازد. زيد گفت: من هم با تو مي‏آيم. هر دو با هم پيش متوکل رفتند و مرد کشاورز از آن ماجراي شگفت پرده برداشت. متوکل از شنيدن حرفهاي وي چنان در خشم رفت که دستور داد مرد زارع را کشتند و آنگاه طناب به پاهايش بسته در کوچه و بازار کشيدند و سپس به دار آويختند. زيد مجنون روزها به انتظار نشست تا مرد کشاورز را از دار پايين آوردند و به مزبله انداختند. آنگاه آمد جنازه‏ي او را دربر گرفت به دجله برد و غسل داد و کفن کرد و بر آن نماز خواند و به خاک سپرد و سپس نيز سه روز کنار قبر وي نشست و قرآن تلاوت کرد. در اين هنگام چشمش به جنازه‏اي افتاد که مردم به وي نوحه‏سرايي مي‏کردند و او را با اضطراب و ناراحتي شديد تشييع مي‏نمودند. پرسيد که اين مرده کيست که اين قدر پرچم سياه به دست مردم است و دسته‏جات زياد او را تشييع مي‏کنند؟! گفتند: وي کنيز حبشي متوکل است که نام وي ريحانه بوده و بسيار مورد علاقه‏ي متوکل قرار داشته است! سپس او را دفن کردند و در مقبره‏ي وي فرش انداختند و عطر [ صفحه 269] پاشيدند و قبه‏اي عالي بر فراز آن برپا کردند! زيد مجنون که اين صحنه را ديد خاک بر سر خود ريخت و ناله از دل برآورد و گفت: - قبر پسر پيغمبر را ويران مي‏کنند، ولي براي يک کنيز زنازاده قبه و بارگاه بنا مي‏کنند! و آن قدر گريست که مردم به حال او رقت آوردند. روزي اشعار زير را سرود و سپس به دست يکي از درباريان داد: أيحرث بالطف قبر الحسين‏ و يعمر قبر بني‏الزانية؟! همين که اشعار وي در حضور متوکل خوانده شد، سخت در غضب شد و زيد را احضار کرد. زيد با سخناني که در توبيخ و وعظ متوکل گفت، او را بيش از پيش ناراحت کرد، به طوري که دستور به قتل او داد. نيز در همين لحظه در باب حضرت علي عليه‏السلام از وي پرسيد و از اين سؤال، منظوري غير از تحقير نداشت. زيد گفت: به خدا قسم، تو مقام علي و حسب و نسب او را نمي‏شناسي. به خدايم سوگند، فضل او را انکار نمي‏کند مگر کافر شکاک و با علي دشمن نمي‏شود مگر منافق و دروغگو. و آن قدر از فضايل علي عليه‏السلام سخن گفت که متوکل فرمان داد او را زندان بردند. وقتي که شب تاريکي خود را گسترانيد، مردي که ديده نمي‏شد پيش متوکل آمد و با پاي خود او را زد و گفت: زيد را آزاد کن و الا هلاکت مي‏کنم! متوکل، وحشت‏زده، برخاست و خود به زندان آمد و زيد را آزاد ساخت و به وي خلعت بخشيد و گفت: هر چه مي‏خواهي از من بخواه، که از دادن آن دريغ نخواهد شد. زيد گفت: من از تو فقط تعمير قبر امام حسين عليه‏السلام و عدم تعرض به زوار او را مي‏خواهم. متوکل قبول کرد و زيد، شاد مسرور، از نزد او بيرون آمد. او يکايک شهرها را مي‏گشت و اعلان مي‏کرد هر کس اراده‏ي زيارت امام حسين عليه‏السلام را دارد بدون وحشت به کربلا برود. و بعد از اين جريان، مدت ده سال قبر امام حسين عليه‏السلام از اعمال شنيع متوکل بدکار محفوظ ماند و مردم، بدون هراس، براي زيارت به کربلا مي‏رفتند. [2] . [ صفحه 270]

[1] سوره‏ي توبه: آيه‏ي 32. [2] شهر حسين عليه‏السلام، به نقل از بحار، طبع جديد: جلد 45، صفحه‏ي 404.