از محمد علامه، مداح مشهور تهراني. در کنار علقمه سروي ز پا افتاده است‏ يا گلي از گلشن آل عبا افتاده است‏ در زمين پر بلاي نينوا با شور و آه‏ ناله‏ي جانسوز أدرک يا أخا افتاده است‏ شه سوار اسب شد با سر به ميدان روي کرد تا ببيند جسم عباسش کجا افتاده است‏ ناگهان از صدر زين افکند خود را بر زمين‏ ديد بسم الله! ز قرآن جدا افتاده است‏ پاره‏ي قرآن ببوسيد و پي اصلش دويد مصحف ناطق کجا يا رب ز پا افتاده است؟! تا کنار نهر علقم، بوي عباسش کشيد ديد اندر خاک و خون قد رسا افتاده است‏ کرده در درياي خون ماه بني‏هاشم افول‏ تشنه لب، سقا ز جور اشقيا افتاده است! [ صفحه 267] دست خود را بر کمر بگرفت و آهي برکشيد گفت پشت من ز هجرانت دو تا افتاده است‏ خيز و برپا کن لوا، آبي ببر در خيمه‏ها از عطش بنگر چه شوري خيمه‏ها افتاده است‏ هر چه شه ناليد، عباسش ز لب لب برنداشت‏ ديد مرغ روح او سوي سما افتاده است‏ شه به سوي خيمه با پاي پياده رهسپار در حرم شد؛ ديد افغان و نوا افتاده است‏ گفت پس جسم برادر را برم اندر حرم‏ ديد هر عضوي ز اعضايش جدا افتاده است‏ جمله مي‏گفتند: سقا - اي پدر جان - دير کرد بر سر سقاي ما بابا چه‏ها افتاده است؟ حال زينب را بگو (علامه) از شه چون شنيد دست عباس علمدارش جدا افتاده است‏