يکي از افاضل در مقتل خود آورده است که: چون امام حسين عليه‏السلام بر سر نعش برادر مظلوم خود رسيد و آن بزرگوار وفادار را به آن حالت ديد، گريست و فرمود: «وا أخاه وا عباساه الآن انکسر ظهري و قلت حيلتي». زماني که خواست بدن زخمدار برادر وفادار خود را به سوي خيمه‏ها ببرد، ابوالفضل عليه‏السلام چشم حق‏بين خود را باز کرد و ديد برادر بزرگوارش در بالاي سر او [ صفحه 226] ايستاده مي‏خواهد بدن او را از ميان خاک و خون بردارد. عرض کرد: اي برادر، چه اراده داري؟ فرمود: مي‏خواهم تو را به خيمه‏ها ببرم. عرض کرد تو را به حق جدت قسم مي‏دهم که مرا در همين جا بگذار و به سوي خيمه‏ها نبر! حضرت امام حسين عليه‏السلام فرمود: به چه سبب پيکر تو را در اينجا بگذارم؟ عرض کرد: به چند جهت؛ اول آنکه به دخترت سکينه وعده‏ي آب داده بودم، و چون نتوانستم به او آب برسانم از وي خجالت مي‏کشم. ديگر آنکه، من علمدار و سردار لشگر تو بوده‏ام، چون اين گروه اشرار مرا کشته ببينند جرأت و جسارت ايشان بر تو زياد مي‏شود. حضرت فرمود: خدا تو را از جانب برادر خود جزاي خير بدهد، زيرا که در حال حيات و ممات خود مرا ياري کردي. به روايت بعضي، حضرت اين مرثيه را در بالاي سر حضرت عباس عليه‏السلام خواند: أخي يا نور عيني يا شقيقي‏ فلي قد کنت کالرکن الوثيق‏ اي برادر وفادار من واي نور ديده و پاره‏ي تن من، تو براي من همچون ستوني استوار بودي. أيا ابن أبي نصحت أخاک حتي‏ سقاک الله کأسا من رحيق‏ اي فرزند پدر من، تو برادر خويش را ياري و نصرت نمودي تا اينکه خدا تو را با کاسه‏اي سرشار از شراب خوشگوار بهشت سيراب نمود. أيا قمرا منيرا کنت عوني‏ علي کل النوائب في المضيق‏ اي ماه درخشنده و عالمتاب، تو مرا در سختيها و تنگيها يار و ياور بودي. فبعدک لا تطيب لنا حياة سنجمع في الغداة علي الحقيق‏ پس، بعد از تو زندگي براي ما گوارا نخواهد بود و بي‏هيچ شک و شبهه‏اي فردا (در بهشت نعمت حق) گرد خواهيم آمد. ألا لله شکواي و صبري‏ و ما ألقاه من ظماء وضيق‏ از آنچه، از تشنگي و سختي، ديده و چشيده‏ام تنها به درگاه الهي شکايت مي‏برم و براي او صبر مي‏کنم. سپس بدن برادرش را همان جا گذاشت و در حالي که قطرات اشک از ديده‏هاي مبارکش جاري بود به خيمه بازگشت. حضرت سکينه عليهاالسلام با مشاهده‏ي پدر بزرگوار خود از [ صفحه 227] جاي برخاست و جلوي اسب آن حضرت را گرفت و عرض کرد: اي پدر مهربان، آيا از عم بزرگوارم عباس عليه‏السلام خبري داري؟ مي‏بينم در آمدن خود تأخير کرد، او به من وعده‏ي آب داده بود و عادت او چنين نبود که به وعده‏ي خود وفا نکند، آيا خودش آب خورد و حرارت دل خود را ساکت نمود و ما را فراموش کرد؟! يا مشغول کارزار دشمنان است؟ چون امام حسين عليه‏السلام کلمات دلسوز حضرت سکينه عليه‏السلام را شنيد گريه بر آن حضرت مستولي شد و فرمود: اي دختر گرامي، عمويت عباس عليه‏السلام کشته شد و روح او به سوي باغهاي بهشت پرواز نمود. چون زينب کبري عليهاالسلام اين خبر وحشت‏انگيز را شنيد صدا به ناله و زاري بلند نمود و گفت: «وا أخاه وا عباساه وا قلة ناصراه وا ضيعتاه من بعدک». واي بر کمي ياران و گرفتار شدن ما بعد از تو اي برادر. حضرت فرمود: بلي، واي بر ضايع شدن ما بعد از کشته شدن عباس عليه‏السلام، واي بر بريده شدن چاره‏ي ما و شکستن پشت ما بعد از شهادت عباس عليه‏السلام. پس زنان اهل حرم صدا به گريه و زاري و نوحه و سوگواري بلند نمودند و آن حضرت نيز با ايشان مشغول گريه گرديد. [1] . ابوالفرج گفته است: حضرت عباس عليه‏السلام جواني بود خوش‏صورت، نيکورو، بلند قامت، هنرمند و تنومند، که اگر بر اسب بلند قامت و تنومند نيز سوار مي‏گشت پاهاي مبارکش بر زمين کشيده مي‏شد. وي در بلندي قامت و حسن صباحت و نيکويي جمال و کثرت شجاعت و قوت از اهل روزگار ممتاز بود. آن بزرگوار را قمر بني‏هاشم مي‏گفتند و علم آن شاه کم سپاه در آن عرصه‏گاه بلا و بيابان کربلا در دست مبارک حضرت عباس عليه‏السلام بود و علمدار لشگر آن حضرت بود. امام صادق عليه‏السلام فرموده است: زماني که حضرت سيدالشهدا عليه‏السلام لشگر خود را براي قتال قوم خناس آماده کرد، ميمنه‏ي لشگر خود را به دست مبارک حضرت عباس عليه‏السلام داد و نيز از امام محمدباقر عليه‏السلام روايت شده که آن بزرگوار را زيد بن رقاد حرامزاده به کمک حکيم بن طفيل طائي زنازاده به درجه‏ي شهادت رساند. [2] . ديده بگشا که طبيبت سر بالين آمد ديده بگشا که حسين با دل خونين آمد [ صفحه 228] ديده بگشاي تو اي صيد به خون غلتيده‏ که نگويند حسين داغ برادر ديده‏ ديده بگشاي که طفلان همه غوغا دارند بردن آب روان از تو تمنا دارند قصيده‏ي مرحوم آيةالله حاج شيخ محمدحسين اصفهاني (کمپاني) را که زبان حال مادر قمر بني‏هاشم عليه‏السلام مي‏باشد در اينجا مي‏آوريم: چشمه‏ي خور در فلک چارمين‏ سوخت ز داغ دل ام‏البنين‏ آه دل پرده نشين حيا برده دل از عيسي گردون نشين‏ دامنش از لخت جگر لاله‏زار خون دل و ديده روان ز آستين‏ مرغ دلش زار چه مرغ هزار داده ز کف چار جوان گزين‏ أربعة مثل نسور الربي‏ سدره نشين از غمشان آتشين‏ کعبه‏ي توحيد از آن چهار تن‏ يافت ز هر ناحيه رکني رکين‏ قائمه‏ي عرش از ايشان بپاي‏ قاعده‏ي عدل از آنها متين‏ نغمه‏ي داودي بانوي دهر کرده بسي آب دل آهنين‏ زهره ز ساز غم او نوحه‏گر مويه کنان، موي کنان حور عين‏ ياد ابوالفضل که سر حلقه بود بود در آن حلقه‏ي ماتم نگين‏ اشکفشان، سوخته جان، همچو شمع‏ با غم آن شاهد زيبا قرين‏ ناله و فرياد جهانسوز او لرزه در افکنده به عرش برين‏ کاي قد و بالاي دلاراي تو در چمن ناز بسي نازنين‏ غره‏ي غراي تو «الله نور» نقش نخستين کتاب مبين‏ طره‏ي زيباي تو سر قدم‏ غيب مصون در خم او چين چين‏ همت والاي تو بيرون ز وهم‏ خلوت ادناي تو در صدر زين‏ رفتي و از گلشن ياسين برفت‏ نوگلي از شاخ گل ياسمين‏ رفتي و رفت از افق معدلت‏ يک فلکي مهر رخ و مه جبين‏ کعبه فروريخت چه آسيب ديد رکن يماني ز شمال و يمين‏ زمزم اگر خون بفشاند رواست‏ از غم آن قبله‏ي اهل يقين‏ ريخت چه بال و پر آن شاهباز سوخت ز غم شهپر روح الأمين‏ آه از آن سينه‏ي سينا مثال‏ داد ز بيداري پيکان کين‏ [ صفحه 229] طور تجلاي الهي شکافت‏ سر أنا الله به خون شد دفين‏ تير کمانخانه‏ي بيداد زد ديده‏ي حق‏بين تو را از کمين‏ عقل رزين تاب تحمل نداشت‏ آنچه تو ديدي ز عمود وزين‏ عاقبت از مشرق زين شد نگون‏ مهر جهانتاب به روي زمين‏ خرمن عمرم همه بر باد شد ميوه‏ي دل طعمه‏ي هر خوشه‏چين‏ صبح من و شام غريبان سياه‏ روز من امروز چه روز پسين‏ چار جوان بود مرا دلفروز و اليوم أصبحت و لا من بنين‏ لا خير في الحياة من بعدهم‏ فکلهم أمسي صريعا طعين‏ خون بشو اي دل که جگرگوشگان‏ قد و اصلوا الموت بقطع الوتين‏ نام جوان، مادر گيتي مبر تذکريني بليوث العرين‏ چون که دگر نيست جواني مرا لا تدعوني و يک ام‏البنين‏ (مفتقر) [3] از ناله‏ي بانوي دهر عالميان تا به قيامت غمين‏

[1] محن الأبرار: صفحه‏ي 283. [2] همان: صفحه‏ي 274. [3] مفتقر، تخلص حکيم و فقيه بزرگوار مرحوم آيةالله حاج شيخ محمدحسين اصفهاني (کمپاني) است.