حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام روز عاشورا سوار بر اسب اطراف خيام مي‏گشت و نگهباني مي‏کرد و مراقب بود تا دشمن جلو نيايد. در اين هنگام زهير بن قين، يکي از ياران باوفاي امام حسين عليه‏السلام، نزد ابوالفضل العباس عليه‏السلام آمد و عرض کرد: در اين وقت آمده‏ام تا تو را به ياد سخن پدرت، علي عليه‏السلام، بيندازم. حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام که مي‏ديد خيام اهل‏بيت عليهم‏السلام در خطر تهديد دشمن است، از اسب پياده نشده و فرمود: مجال سخن نيست، ولي چون نام پدرم را بردي، نمي‏توانم از گفتارش بگذرم، بگو که من سواره مي‏شنوم. زهير گفت: پدرت هنگامي که مي‏خواست با مادرت ام‏البنين عليهاالسلام ازدواج کند، به برادرش عقيل فرموده بود: زن شجاعي از خاندان شجاع برايم پيدا کن، زيرا مي‏خواهم فرزند شجاعي از او به دنيا بيايد و حامي و ايثارگري فداکار براي برادرش امام حسين عليه‏السلام باشد. بنابراين، اي عباس، پدرت تو را براي چنين روزي (عاشورا) خواسته است، مبادا [ صفحه 209] کوتاهي کني! غيرت حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام با شنيدن اين سخن به جوش آمد و چنان پا در رکاب زد که تسمه‏ي رکاب قطع گرديد و فرمود: اي زهير! آيا با اين گفتار مي‏خواهي به من جرأت بدهي؟! سوگند به خدا، هرگز دست از برادرم برنداشته و در حمايت از حريم او کوتاهي نخواهم نمود: « و الله لأريتک شيئا ما رأيته قط ». به خدا قسم فداکاري خود را به گونه‏اي ابراز کنم و به تو نشان دهم که هرگز نظيرش را نديده باشي. آنگاه حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام به طرف دشمن حمله کرد، چندان که گويي شمشيرش، آتشي است که در نيزار افتاده است، تا اينکه صد نفر از قهرمانان دشمن را کشت. از جمله، با مارد بن صديف تغلبي، قهرمان بي‏بديل دشمن، جنگي تن به تن کرده و نيزه‏ي بلند مارد را از دست او درآورد و نيزه را تکان سختي داد و فرياد زد: « اي مارد، از درگاه خدا اميد دارم که با نيزه‏ي خودت، تو را به جهنم واصل کنم ». آنگاه آن نيزه را در کمر اسب مارد فرو برد، اسب مضطرب شد و مارد خود را به زمين انداخت. سپس با اينکه جمعي از دشمن به کمک مارد آمدند، عباس عليه‏السلام همان دم نيزه را بر گلوي مارد فرود آورد و در نتيجه، گوش تا گوش او بريده شد و به هلاکت رسيد، و در اين درگيري شديد جمعي ديگر نيز به دست حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام کشته شدند. (داستان رزم آن حضرت با مارد را، قبلا در بخش قبل، فصل « جلوه‏هايي از درياي فضيلت قمر بني‏هاشم عليه‏السلام »، به تفصيل آورديم). حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام به سوي دشمن شتافت، آنها را موعظه کرد و از عاقبت بد ترسانيد، ولي نصايح آن حضرت در آن کوردلان اثر نکرد.