ابومخنف و ديگران گويند: چون ابن‏زياد به پسر سعد نوشت که در قتل حسين عليه‏السلام تعجيل کن مگر آنکه با يزيد بيعت کند و نامه را به شمر داد تا به کربلا ببرد، عبدالله بن ابي‏محل بن حزام بن خالد بن ربيعة بن عامر وحيدي از جاي برخاست و گفت: ايها الأمير، علي بن ابي‏طالب عمه‏ي مرا که ام‏البنين است تزويج نمود و از او چهار پسر آورد و اين چهار پسر اکنون با حسين بن علي عليهماالسلام هستند. از تو خواستارم که نامه‏ي اماني براي ايشان بنويسي. ابن‏زياد قبول کرد و شمر هم، که از قبيله‏ي ام‏البنين عليهاالسلام بود، به پا خاست، و مطلب را تأکيد کرد. ابن‏زياد امان نامه‏اي نوشت و به عبدالله بن ابي‏محل داد و او نيز نامه را به آزاد کرده‏ي خود داد که به کربلا برساند. چون نامه را تسليم قمر بني‏هاشم عليه‏السلام کرد، آن حضرت فرمود: به خالوي ما بگو ما را نيازي به امان نيست، اما خدا بهتر از امان فرزند سميه است! سيد نيز در لهوف مي‏فرمايد: شمر عقب خيمه‏ها آمد و فرياد کرد « أين بنو اختنا عباس و عبدالله و جعفر و عثمان »! کسي او را جواب نگفت. حضرت امام حسين عليه‏السلام فرمود او را جواب دهيد، هر چند مرد فاسقي است. حضرت قمر بني‏هاشم ابوالفضل العباس عليه‏السلام بيرون آمد و فرمود: چه مي‏گويي؟ شمر گفت: [1] . خواهرزادگان من، شما در امانيد، بيهوده خود را به جهت ياري کردن برادرتان حسين عليه‏السلام به کشتن ندهيد و طاعت يزيد را از دست ندهيد. اين وقت حضرت قمر بني‏هاشم عليه‏السلام با آواز بلند فرمود: لعنت خدا بر تو باد و بر اماني که از براي ما آورده‏اي. اي دشمن خدا آيا امر مي‏کني ما را که دست از برادر از جان عزيزتر و سيد و مولاي خود امام حسين عليه‏السلام فرزند فاطمه عليهاالسلام برداريم و داخل در اطاعت اولاد زنا و فرزندان لعينان [ صفحه 203] باشيم يا بشويم؟ و او غضب‏آلوده به لشگر خود مراجعت کرد. ز ما دست بيعت سپهر بلند نخواهد گرفتن، دهان را ببند برادر که از نزد رب جليل‏ پرستار مهد آمدش جبرئيل‏ غبار درش فر سيماي ماست‏ برادر مخوانش، که مولاي ماست‏ شيخ مفيد در ارشاد مي‏فرمايد: در عصر پنجشنبه نهم محرم عمر سعد ندا کرد: و به سوي خيمه‏هاي امام حسين عليه‏السلام هجوم آوردند. حضرت امام حسين عليه‏السلام در خيمه نشسته بود. حضرت قمر بني‏هاشم عليه‏السلام پيش آمد و عرض کرد: يا أخي أتاک القوم، حضرت از جاي برخاست و فرمود: برادرم، عباس، سوار شو برو ببين چه مي‏خواهند. حضرت قمر بني‏هاشم عليه‏السلام به فرموده‏ي امام حسين عليه‏السلام عمل کرد و نزد برادر برگشت و پيغام لشگر را رسانيد که مي‏گويند: يا بيعت، يا جنگ! حضرت امام حسين عليه‏السلام فرمود: برو از ايشان يک امشب را مهلت بگير و بگو که ما مشغول نماز و مناجات و استغفار و تلاوت قرآن مي‏شويم. قمر بني‏هاشم عليه‏السلام رفت و درخواست امام عليه‏السلام را اعلام کرد. به روايت سيد در لهوف، دشمنان امام عليه‏السلام در قبول درخواست مزبور اختلاف کردند. عمرو بن حجاج بر آنها بانگ زد و گفت: به خدا قسم، اگر مردم ترک و ديلم چنين درخواستي مي‏کردند، ما آن را رد نمي‏کرديم، و اينان آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم هستند؛ سپس فرياد برداشتند که ما شما را تا فردا مهلت مي‏دهيم، اگر به بيعت با يزيد راضي شديد شما را به کوفه مي‏بريم، وگرنه با شما جنگ مي‏کنيم. [2] .

[1] ارشاد شيخ مفيد: صفحه‏ي 230، چاپ بصيرتي. [2] فرسان الهيجاء: جلد 1، صفحه‏ي 196.