از بصيرت نافد و انديشه‏ي بزرگ عباس عليه‏السلام آنکه تنها به جانبازي و ايثارگري خود اکتفا نورزيد و در آن عرصه‏ي خون و شهادت، برادرانش را نيز به سوي سعادت جاودانه‏ي آرميدن در رضوان بزرگ الهي فراخواند، تا اينکه فداي مکتب توحيد گردند و ابوالفضل عليه‏السلام در فقدان آنها به صبر و شکيب بنشيند و به اجر صابران نائل آيد. بدين لحاظ قمر بني‏هاشم عليه‏السلام عبدالله، جعفر و عثمان - برادران تني خود - را فراخواند و بدانان گفت: به پيش تازيد تا ببينم که براي خدا و رسولش خيرخواهي نموده‏ايد، زيرا شما را فرزنداني نيست. [1] . مقصود قمر بني‏هاشم عليه‏السلام از اين سخن آن بود که برادرانش را به موقعيت خطير خود آشنا سازد، و آنان را بياگاهاند که تجمعشان در آنجا تنها بايد براي يک هدف باشد و آن فداکاري و جانبازي در راه دين است، و بدان خاطر که ايشان هيچ مانع و رادعي که از مقصد بزرگشان بازدارد، مانند فرزند و افراد تحت تکفل، نداشتند، لذا لازم بود که در راه حيات شرع مقدس جان خود را فدا سازند و آنان نيز همان گونه که برادرشان در نظر داشت به استقبال مرگ رفتند و به مقام منيع شهادت نايل آمدند. اما شگفتا از ابن‏جرير طبري که در تاريخ خود (جلد 6، صفحه‏ي 257) مي‏گويد: پنداشتند که عباس به برادران مادريش، عبدالله و جعفر و عثمان، گفت: اي فرزندان مادرم، براي نبرد پيش افتيد تا از شما ارث برم، زيرا شما فرزنداني نداريد (که وارث شما باشند) آنان هم پذيرفتند و رفتند و کشته شدند!! همچنانکه ابوالفرج اصفهاني نيز در « مقاتل الطالبيين » مدعي شده است که، عباس عليه‏السلام برادرش جعفر را که فرزندي نداشت به صحنه‏ي مبارزه فرستاد تا ميراثش به او رسد. پس هاني بن ثبيت بر او حمله برد و او را به قتل رساند! نيز در کتاب « مقتل العباس » آمده است: ابوالفضل عليه‏السلام برادران تني خود را به ميدان جنگ فرستاد. پس همگي آنان کشته شدند و عباس عليه‏السلام ميراث آنان را در اختيار گرفت [!] سپس خود به ميدان رفت و کشته شد و ارث همگي به عبيدالله (فرزند [ صفحه 196] عباس عليه‏السلام) رسيد، و عمويش: عمر بن علي با او در اين زمينه به منازعه برخاست، سپس ميان آن دو با پرداخت مقداري، مصالحه برقرار شد [!]. اين سخني است که، از ميان مورخين و ارباب مقاتل، تنها اين دو تاريخ‏نويس مدعي آن شده‏اند. اما شخص بصير و آگاه خود مي‏داند که اين اتهام تا چه حد از واقع به دور است، و من نمي‏دانم چگونه آنان ادعاي ارث و ميراث ابوالفضل عليه‏السلام از برادرانش را نموده‏اند، در حاليکه بر فرض صحت آن، مادرشان ام‏البنين - که در طبقه‏ي بالاتري از نظر ارث قرار داشت - در آن هنگام زنده بود و با وجود مادر، ارث به برادر نمي‏رسيد، و مسلما عباس عليه‏السلام که در خانه‏ي صاحب دين بزرگ شده، به اين احکام ناآگاه نبوده است. علاوه، اين گونه نيت و کردار، در اوضاع و احوالي چون روز عاشورا، حتي از پست‏ترين مردم نيز کمتر سر مي‏زند، تا چه رسد به شخصيتي چون ابوالفضائل که اسوه‏ي صفا و وفا و عشق و پاکي است. به راستي، در آن هنگامه‏ي خون و شمشير، که هر کس جان و مال خود را فراموش مي‏کند، چه کسي است که در آن موقعيت خطير، برادرانش را به کام مرگ فرستد تا خود وارثشان شود! به ويژه آنکه اين عمل از سلحشوري سر زند که مي‏داند خود هم بعد از آنان باقي نخواهد ماند و از مالشان بهره‏اي نخواهد برد و تنها براي آنکه چيزي نصيب اولادش شود دست به چنين کاري بزند! آري، چه سخن زشت و اتهام دروغيني به آن سيد بزرگوار بربستند تا بر راستاي قامتش خط انحراف بربندند! آيا شما - اي خواننده - ميل داري ديگران درباره‏ات بگويند برادران خود را در تيررس دشمن قرار دادي تا به ميراث آنان دست يابي؟! يا اينکه اين امر از دنائت و پستي است و هرگز چنين اتهامي را بر خود نمي‏پسندي؟ کما اينکه هيچ انساني - هر مقدار هم خوار و فرومايه باشد - به اين عمل قبيح تن در نمي‏دهد. پس تو اي تاريخ‏نگار باانصاف! چگونه راضي شدي که اين اتهام را به کسي بربندي که معلم شهامت و اخلاق کريمانه بود و جان مطهر خود را فداي حجت زمانش نمود؟! و چگونه آن کردار، زيبنده‏ي دانش‏پژوه دانشگاه نبوت و پرورش يافته‏ي مکتب امامت، که از محضر اميرمؤمنان علي عليه‏السلام و دو امام همام عليهماالسلام کسب علم و فيض نموده است، تواند بود؟ [ صفحه 197] در صورتيکه ما اگر در مقدم داشتن برادرانش براي جنگاوري به خوبي دقت نماييم، متوجه مي‏شويم که عباس عليه‏السلام چگونه در برابر سيدالشهدا عليه‏السلام - که جگرگوشه‏ي رسول‏الله صلي الله عليه و آله و سلم و پاره‏ي دل زهراي بتول بود - بزرگمنشي و نهايت فداکاري خود را آشکار ساخت. زيرا واضح است که هدف او از پيش فرستادن برادران اين بوده است که: 1. به درجه‏ي رفيع شهادت رسند و قمر بني‏هاشم عليه‏السلام در مصيبت آنان بسيار محزون شده و صبر بسيار پيشه سازد و به اجر جزيل الهي نايل شود، و نيز خواهان انتقام و عذاب خداوند براي خون به ناحق ريخته‏ي آنان گردد. و شاهد اين امر، سخن خود ابوالفرج اصفهاني در « مقاتل الطالبيين » است که از عباس عليه‏السلام نقل مي‏کند که به برادرش عبدالله گفت: « به پيش تاز تا اينکه تو را کشته ببينم و صبر در اين مصيبت را به حساب خداوند بگذارم و نزد او مأجور باشم »؛ پس او اولين کسي بود که از ميان برادرانش کشته شد. ابوحنيفه‏ي دينوري نيز در « الأخبار الطوال » آورده است که عباس به برادرانش گفت: جانم به فدايتان! به پيش تازيد و از سرورتان حمايت کنيد، تا اينکه در پيشگاه وي به کام مرگ درآييد. پس آنان همگي به صحنه‏ي نبرد رفتند و کشته شدند. و اگر ابوالفضل عليه‏السلام براي بهره‏وري از ميراث آنان، ايشان را به ميدان جنگ فرستاده بود، ديگر معنايي براي صبر و مصيبت برادرش و انتظار پاداش الهي، و نيز دليلي بر سخن « جانم به فدايتان » - آن هم جان شريف حضرتش - وجود نداشت. 2. نيز بدان علت برادرانش را براي جنگ بسيج نمود و پيش از خود به ميدان فرستاد، که از فداکاري و ايثار آنان در راه دين و تحت لواي سيدالشهدا عليه‏السلام اطمينان حاصل نمايد. شاهد بر اين امر، سخن شيخ مفيد در « ارشاد » و ابن‏نما در « مثيرالأحزان » است که نقل مي‏کنند، عباس عليه‏السلام خطاب به برادرانش گفت: - به صحنه‏ي نبرد رويد تا اينکه ببينم که نسبت به خدا و پيامبرش صلي الله عليه و آله و سلم خيرخواهي نموده‏ايد، زيرا شما را فرزنداني نيست. و قمر بني‏هاشم عليه‏السلام با اين کلام، به هيچ وجه قصد فريب آنان را نداشت و تنها مي‏خواست مقدار ولايت و علاقه‏ي آنان به سرور مظلومان را به دست آورد و اين فرمان، در حقيقت، مهر و لطف بدانان و ارشادشان به امر خير و صلاح، در برابر حق برادري آنان بر [ صفحه 198] حضرتش مي‏باشد. در اينجا مانع ديگري از ارث بري ابوالفضل عليه‏السلام - حتي اگر معتقد به وفات ام‏البنين عليهاالسلام در آن هنگام شويم - وجود دارد، و آن اين است که: در صورتي که عباس عليه‏السلام هم شهيد مي‏شد، فرزندانش نمي‏توانستند از آن ميراث بهره‏اي ببرند؛ زيرا برادران و خواهران پدري ابوالفضل عليه‏السلام (همچون عمر اطرف، عبيدالله نهشليه، حضرت سيدالشهدا عليه‏السلام، زينب کبري، ام‏کلثوم، رقيه و...) در قيد حيات بودند و با وجود آنان ارث تنها مختص عباس عليه‏السلام نمي‏شد، بگذريم که تاريخ شهادت مي‏دهد ام‏البنين در آن هنگام زنده بود و بعد از ورود موکب خاندان عصمت به مدينه، در مصيبت چهار پسر گرانقدرش به سوگ نشست و بر ايشان مرثيه سرود. البته به نظر مي‏رسد که سخنان بي‏اساس طبري و همقطاران وي ناشي از اين امر است که آنان در کلام حضرت عباس عليه‏السلام که فرمود: « زيرا شما فرزنداني نداريد »، هيچ تفکر و دقت نکرده و مقصود از آن را استفاده‏ي وي از ميراث برادران! تصور نموده، و با اين عدم تعمق و خودرأيي روي تاريخ را سياه کرده‏اند؛ در حالي که مقصود قمر بني‏هاشم عليه‏السلام آن بود که شما فرزنداني نداريد که نگران آنها باشيد و شما را از شهادت در راه خدا و رسيدن به سعادت جاودانه بازدارند. ضمنا، جناب شيخ عبدالحسين حلي در « النقد النزيه » (جلد 1، صفحه‏ي 99) احتمال داده که « أرثکم » يعني از شما ارث برم، با « ارزء بکم » يعني به مصيبت شما دچار شوم، در کتابت اشتباه شده باشد، و اين سخن بعيد نيست. احتمال نزديکتر، سخن شيخ آقا بزرگ تهراني، مؤلف مجموعه‏ي ارزشمند « الذريعة الي تصانيف الشيعة » است که حدس مي‏زند « أرثکم » با « ارثيکم » يعني به سوگ و مرثيه‏ي شما بنشينم، اشتباه شده باشد. که در اين صورت، مقصود ابوالفضل عليه‏السلام اولا ارشاد آنان به راه حق؛ ثانيا بسيج آن مجاهدان به جبهه‏ي نبرد با دشمنان ولايت؛ و ثالثا به سوگ نشستن خويش درباره‏ي آنان - که عملي محبوب خداوند است - مي‏تواند باشد. چنانکه عابس بن ابي‏شبيب شاکري نيز در روز عاشورا به شوذب، هم‏پيمان خويش، گفت: اي شوذب چه در دل داري؟ گفت: اينکه با تو در رکاب فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بجنگم تا کشته شوم. [ صفحه 199] عابس گفت: من هم درباره‏ي تو همين گونه فکر مي‏کردم، پس در مقابل اباعبدالله به پيکار پرداز تا در مصيبت تو از خداوند اجر طلبم، چنانکه در مصيبت ساير اصحاب حضرتش براي خودم اجر مي‏طلبم، و اگر کسي نزديکتر از تو به من بود دوست داشتم در برابرم به خون خود درغلتد تا در مصيبتش به پاداش الهي نايل آيم، زيرا امروز روزي است که هر مقدار مي‏توانيم بايد اجر و پاداش به دست آوريم، که بعد از اين دنيا ديگر عملي در کار نبوده و صرفا بايد حساب پس دهيم. [2] . چه خوب سروده‏اند: ز خون تشنگان طف، [3] چون دامان افق‏تر شد لب خشک از خيام آمد برون عباس نام‏آور به آئين يداللهي، به فر قدرت اللهي‏ محمد صدر، سرمد قدر، حيدر کر، [4] جعفر فر [5] خداجو، مصطفي‏خو، والضحي [6] رو، لافتي بازو حسن گيسو، حسين مو، حمزه نيرو، مرتضي مظهر نبي خد، [7] مرتضي يد، [8] مجتبي قد، نينوا مرقد فلک درگاه، کيوان [9] دستگاه و کربلا منظر حسين طينت، سجاد فطرت، فاطمي خصلت‏ علي عالي اعلا پدر، ام‏البنين مادر بگفتا اي گروه ناکسان بي‏خبر از حق‏ مگر ما را نمي‏دانيد از اولاد حيدر آل پيغمبر؟! از اين آب روان سيراب يکسر وحش و طير اما مگر از وحش و طير، اي ناکسان، هستيم ما کمتر؟! کفي ز آب روان پر کرد تا لب تر کند کآمد به يادش از لب خشکيده‏ي فرزند پيغمبر ز کف او ريخت آب و مشک را پر کرد از دريا برون آمد لب خشک و دل غمگين و چشم تر [ صفحه 202]

[1] سردار کربلا: صفحه‏ي 322. [2] تاريخ طبري: جلد 6 صفحه‏ي 254. [3] طف: کربلا. [4] کر: حمله کردن به دشمن. [5] فر: شوکت و شکوه. [6] والضحي: نام يکي از سوره‏هاي قرآن. [7] خد: گونه. [8] يد: دست. [9] کيوان: نام ستاره‏اي است.