در نقلهاي تاريخي آمده است که: پرچم حضرت عباس عليه‏السلام، پرچمدار کربلا، جزو اموال غارت شده‏اي بود که به شام بردند. در ميان غنائم، وقتي که يزيد چشمش به آن پرچم افتاد، عميقا آن را نگاه کرد و در فکر فرورفت و سه بار از روي تعجب برخاست و نشست. سؤال کردند: « اي امير، چه شده که اين گونه شگفت‏زده و مبهوت شده‏اي؟ ». [ صفحه 190] يزيد در جواب گفت: اين پرچم در کربلا به دست چه کسي بوده است؟ گفتند: به دست برادر حسين عليه‏السلام، که نامش عباس بود و پرچمداري سپاه امام حسين عليه‏السلام را از جانب وي بر عهده داشت. يزيد گفت: تعجبم از شجاعت عجيب اين پرچمدار است! پرسيدند: چطور؟! گفت: خوب به اين پرچم بنگريد، مي‏بينيد که تمام قسمتهاي آن - از پارچه گرفته تا چوب آن - بر اثر اصابت تيرها و سلاحهاي ديگر که به آن رسيده، آسيب ديده است، جز دستگيره‏ي آن، و اين موضع - که کاملا سالم مانده - حاکي از آن است که تيرها به دست پرچمدار اصابت مي‏کرده، ولي او پرچم را رها نکرده است، و تا آخرين توان خود، پرچم را نگهداشته است، و تنها وقتي که آخرين رمق خويش را از دست داده، پرچم از دستش افتاده « يا با دست او با هم افتاده » است، و لذا دستگيره‏ي پرچم اينگونه سالم مانده است! [1] . چو بيرق از کف عباس نوجوان افتاد آتش به خرمن سلطان انس و جان افتاد به خون ديده‏ي انجم طپيد رايت مهر که نعش صاحب رايت، به خون طپان افتاد ز پيش چشم برادر براي آب حيات‏ جدا ز خضر، چو اسکندر زمان افتاد [ صفحه 192]

[1] داستان دوستان: ج 2 ص 234، داستان 164، به نقل از کتاب دين و تمدين: محمدعلي حوماني لبناني.