در باب آب و سقايت، گفتاري از مرحوم آيةالله العظمي حاج شيخ جعفر شوشتري را برگزيده‏ايم که ذيلا مي‏خوانيد: امروز، روز هشتم [محرم] است. امر محاصره امروز سخت شده. بسيار کار بر امام حسين عليه‏السلام تنگ شده. لشگر از روز دوم تا امروز، صبح و عصر آمدند. ابن‏زياد نامه نوشت، مثل ديشب يا امروز، به عمر سعد که: «اني لم أجعل لک عذرا في کثرة الخيل و الرجال» به درستي که من براي تو عذري در بسياري سواره و پياده نگذاشتم. همه‏ي کار اين لشگرها احاطه بود. اطراف آن مظلوم را گرفته بودند. به همان طريق که حر گفت: اين بنده‏ي خدا را آورديد، و او را محاصره کرديد به قسمي که راه نفس بر او بسته شده است! چقدر شدت داشته است که به اين کلام تعبير کرده است: و أخذتم بنفسه. يعني راه نفس نداشت! همه‏ي احاطه براي اين بود که کسي نيايد به امداد آن حضرت از اطراف. عمده‏ي مطلب اين بود، علاوه خود آن حضرت هم به جايي نرود. مثل ديشبي، حضرت فرستاد حبيب بن مظاهر را ميان طايفه‏ي خودش. حبيب رفت ميان آنها که نزديکي «کربلا» بودند، و قدري ايشان را موعظه کرد. بزرگي از ايشان هدايت يافت. با او نود نفر عازم ياري آن حضرت شدند، و روانه گرديدند. ابن‏سعد مطلع شد، و ازرق ملعون را با چند هزار فرستاد آنها را شکست دادند و برگشتند. آنها هم مراجعت کردند، و قبيله‏ي خود را کوچ دادند، و از «کربلا» دور شدند. [ صفحه 176] در اين چند روز چهار نفر، يا پنج نفر، از کوفه به ياري امام حسين عليه‏السلام آمدند. جاي ديگر که آبادي نبود. حالا که امام در محاصره مانده است، در چنين وقتي کسي هم از کوفه نرفت. ببينم شما مي‏توانيد در عالم معني برويد، يا آن که کسي هم از شما نمي‏رود؟! ان شاء الله تعالي، در عالم حقيقت ماها رفته‏ايم به ياري آن امام محاصره شده. امروز که به ياري امام رفته‏ايم و - ان شاء الله - در «کربلا» حاضر شده‏ايم، نگاه مي‏کنيم به اطراف فرات، مي‏بينيم: از ديشب يا ديروز، يا امروز، شريعه‏ي فرات را، به قدر نيم فرسخ طول شريعه را، همه را سواران نيزه‏دار احاطه کردند. از چه بابت چنين شد؟! چون که آن ملعون که نامه نوشت به ابن‏سعد که عذري برايت نگذاشتم در خصوص لشگر فرستادن، نوشت: حکمي که بر تو دارم اين است که اين قدر کار را بر حسين تنگ بگير، وحل بين الماء و الحسين و أصحابه...: بين آن جناب و اصحابش و آب فرات حايل بشو. شنيده‏ام مي‏خواهند چاه حفر کنند، فرصت به آنها نده! حکم ديگر کرده بود... سبحان الله! خدا حکم مي‏کند، و مطيعهاي از بندگانش مسامحه مي‏کنند، ولي در حکم ابن‏زياد - لعنه الله - آن اشقيا نهايت سعي مي‏کردند که عمل بيايد! نوشته بود: فلا يذوقوا منه قطرة. پس از اين حکم، ابن‏سعد ملعون لشگر را مأمور کرده به سرکردگي عمرو بن حجاج، به قدر نيم فرسخ، همه‏ي مشرعها را گرفتند و ضبط کردند. اين است که از روز ورود صداي «اضطراب» بود. امروز حکايت خيمه گاه، و فريادهاي خيمه گاه، و جميعا نقل «الماء! الماء!» بود. پناه مي‏برم به خدا - و نعوذ بک من عين لا تدمع - امروز، از چشمي که در اين چند روز اشکش جاري نشده است.... بعضي قساوت دارند. از اين حرفها اشکشان نمي‏آيد! هر کس که مي‏بيند امروز هم گريه‏اش نمي‏آيد، معلوم است و بداند که: «ابن‏زياد گناهانش» نوشته است به «ابن‏سعد شقاوتش» و او موکل کرده است «عمرو بن حجاج [ صفحه 177] قساوتش» را که: مبادا يک قطره اشک چشم به نور چشم پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بدهد! اين است که چون مثل امروز در خيمه گاه غير از آب حکايتي نبود، امروز هم مجلس «مجلس آب» است. جز اين حکايتي نيست. بدانيد که خداوند عالم آبي خلق کرده، که نه آسماني بود، نه زميني. آب خلق کرده است. در فضايي که...غير از آب نبود، «و کان عرشه علي الماء». آن، آبي است که مايه‏ي خلقت آسمانها و زمينهاست. بدانيد که همان آب خلقتش هم از براي امام حسين عليه‏السلام بود، از برکت امام حسين عليه‏السلام بود، به واسطه‏ي امام حسين عليه‏السلام بود. چون [خلق] همه‏ي موجودات به جهت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است، به حکم فقره‏ي «لولاک لما خلقت الأفلاک»، و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم درباره‏ي امام حسين عليه‏السلام فرمود: «حسين مني و أنا من حسين»، گويا همه از جهت حسين خلق شده‏اند. بعد از آنکه خلقت آسمانها و زمينها شد، آن آب که قدرش محيط است بر زمين، که آن نه اين است براي خوردن ثمر داشته باشد، حکمت بالغه‏اش قرار گرفت آبي به آسمان برود، بعد بر زمين داخل شود: «فأسکناه في الأرض» تا اين آب براي غذاي مخلوقات نافع باشد و به اين تدبيري که خدا قرار داده است که بايد يک ثلث زمين و دو ثلث آن آب باشد، نه اين آب است، نه آن آب. اين آب هم از برکت امام حسين عليه‏السلام است، اين اصل تکوين آب. اما [آب] پاره‏اي احکام شرعيه دارد که شارع قرار داده است: اولا، در قيامت،اول اجري که در اعمال به شخص مي‏دهند، اجر «آب دادن» است که مي‏دهند، و از اين مطلب معلوم است که [آب دادن] خصوصيتي دارد. بعد از اين، در «آب» حقي قرار داده است براي همه. در بعضي از آنها مثل نهرها که در آنها - اگر چه مالک داشته باشد، صغير هم داشته باشد، چه بداني راضي هست مالک او يا نه، يا بداني که راضي نيست - مالک حقيقي قرار داده است که، تشنگان از اين آب بخورند. و از احکام خاصه‏ي «آب دادن» اين است که جگر تشنه را سيراب کردن اجر دارد. اين اجر، براي جگر تشنه را سيراب کردن هست، هر کس باشد، حتي کافر. اگر کسي [ صفحه 178] طعامي به کافر بدهد، ثواب ندارد؛ اما به کافر کسي آب بدهد، ثواب دارد. راوي مي‏گويد که: من، هم محمل حضرت امام صادق عليه‏السلام بودم. در راه مکه ديدم شخصي افتاده در زير سايه‏ي درخت مغيلان. حضرت فرمود: برو، مبادا از تشنگي افتاده باشد. مي‏گويد: پياده شدم و رفتم. عرض کردم: يابن رسول الله، نصراني است، تشنه شده است و افتاده است. فرمود: آبش بده! حضرت فرمود: لکل کبد حراء أجر. [1] اجر دارد اين آب دادن به نصراني. پس مسلمان به مسلمان آب بدهد، اجر دارد؛ مسلم به کافر، اجر دارد؛ کافر به مسلم، ولو تخفيف گناه و عذاب؛ کافر به کافر، و لو تخفيف عذاب باشد. حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مشغول وضو بود. گربه‏اي از راه گذشت. نگاه به آب کرد. فرمود: معلوم است گربه تشنه است. وضو را گذاشت. آب را نزد گربه گذاشت. گربه آب خورد. از پس مانده‏ي [آب] گربه، وضو را تمام کرد. از جمله مسائل متعلقه به «آب» [اين است که] اگر کسي در راه سفر باشد، و حيواني همراه داشته باشد، و بترسد که اگر وضو بگيرد يا غسل کند آن حيوان تشنه بماند، «آب» را بايد به حيوان بدهد، و تيمم کند. بعضي مي‏گويند که حيوان کس ديگر، که در قافله‏ي تو باشد، نيز همين حکم را دارد. بعضي ديگر مي‏گويند که اگر اهل قافله ذمي باشند چطور است؟ بعضي مي‏گويند: بلي، چون اهل ذمه‏اند، بايد آب داد به ايشان. حالا که معلوم شد فضيلت آب دادن [به] تشنگان، مي‏گويم: در اين صحرايي که رفته‏ايد - ان شاء الله - الآن نگاه کنيد. در اين خيمه‏ها تشنگاني چند جمع شده‏اند، فرياد مي‏کنند: الماء! چه تشنه‏هايي که «سه امام» [همراه خود] دارند: يکي حضرت امام حسين، ديگر امام سجاد، و يکي امام محمد باقر عليهم‏السلام، باقي ديگر امامزاده، اصحاب ايشان از علما و فضلا، اصحاب اسرار، زهاد و عباد، اطفال، زنها... حالا بناي آب دادن تشنگان است. چه تشنگان، که در اشعار محتشم است که [ صفحه 179] مي‏گويد هنوز فريادشان به عيوق مي‏رسد. خدا چهار «سقا» براي اين تشنگان قرار داده: سقاي اول: حضرت خاتم الأنبياء محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم که جام در دست دارد، در ميدان «کربلا» ايستاده، وقت مخصوصي دارد. سقاي دوم: خود حضرت امام حسين عليه‏السلام است که خودش سقاي اين تشنگان است. حالا بايد کيفيتش گفته شود. سقاي سوم اين تشنگان: العظيم المراس، المکين الأساس، أبوالفضل العباس عليه‏السلام. سقاي چهارم اين تشنگان: چشمهاي دوستان است. کيفيت سقايت: سقاي اول بعد از واقعه‏ي ميدان است، يعني بعد از کشته شدن، مگر در علي‏اکبر عليه‏السلام احتمال اين است که پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در اين عالم به او آب داده باشد. و شاهد بر بودن «سقاي اول»، قول علي‏اکبر عليه‏السلام است که عرض کرد: يا أبتاه! اين جدم پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است که مرا سيراب کرده است. اما «سقاي دوم»، امروز مختصري از کيفيت سقايت آن حضرت مي‏خواهم بگويم. ببينيد چه کرد از بابت سقايت. ببينيد چه بر او گذشت و چه بر او وارد آمد از چيزي که مردم غافلند از آن. بعد [از آن]، از «سقاي سوم» که مجلس براي آن است بيان مي‏شود. باري، اول سقايت «مظلوم کربلا» را بگويم: وقتي که آب بسته شد در روز هفتم تا شب هشتم، حضرت آمد عقب خيمه، رو به قبله، نوزده گام برداشت. خاک از آن زمين برداشت. چشمه‏ي آبي نمودار شد. از آن چشمه آب خوردند، و بعد از آن ناپديد شد. اين سقايي اول سيدالشهداء بود. سقايت ديگر، مطلبي است که به او ملتفت شده‏ام. اگر چه بعضي عبارات گفته مي‏شود، هنوز مشخص نيست. حضرت همه‏ي همتش، در طلب آب براي تشنگان بود، هنوز دستگيرم نشده است که حضرت براي خودش آب طلبيده باشد، و حال آنکه طبيعت سيدالشهدا عليه‏السلام اين بود که خواهش کردن اين قدر بر او صعب بود. [ صفحه 180] نه همين خواهش کردن خودش بود، بلکه کسي هم از آن جناب خواهش مي‏کرد، خيلي بر آن حضرت صعب بود. پيش از رقعه خواندن، مي‏فرمود: حاجتک مقضية. عرض کردند: رقعه‏ي او را نخوانده‏اي! مي‏فرمود: اگر رقعه‏اش را بگشايم و بخوانم، به همين قدر آبرويش مي‏ريزد، ذليل مي‏شود. حالا ببين کسي که اين قدر بر او صعب باشد که کسي از او سؤال کند،بر او چه مي‏گذرد وقت سؤال خودش! آن جناب بر سر بالين اسامه حاضر شد. او گفت: واغماه! فرمود: چرا اظهار غصه مي‏کني؟ گفت: شصت هزار درهم قرض دارم. فرمود: بياوريد بدهيد. و حال آن که خواهش هم نکرد از آن حضرت، مگر همين قدر که عرض کرد: غصه دارم. کسي که اين قدر بر او صعب است که کسي از او خواهش بکند، چه بر او مي‏گذرد که خودش لاعلاج بشود که خواهش بکند به جهت اتمام حجت خدايي که بايست خواهش آب بکند؟! خدا قرار داده که سيدالشهدا عليه‏السلام سه مرتبه آب به اهل کوفه داد: يکي استسقا به جهت ايشان در کوفه؛ يکي هم در صفين که معاويه آب را گرفته بود، يکي ديگر، وقتي که در اين صحرا لشگر حر آمدند و تشنه بودند. بايد اين سه حق آب دادن را بر ايشان ثابت کند که حجت تمام باشد. کسي که اين قدر خواهش بر او صعب است. اول آدم فرستاد: برير رفت گفت، درست نشد؛ حر رفت گفت، درست نشد؛ حضرت عباس عليه‏السلام را فرستاد، نشد. خودش براي خواهش آمد. اول فرمود: خواهش دارم آب بدهيد به همه‏ي ماها. قبول نکردند. بعد فرمود: نمي‏دهيد به خودم و اصحابم. اقلا به اين زنها آب دهيد. فرمود: اين جماعت زنها اگر آب بخورند ضرري به حال شما ندارد. ما آب بخوريم قوت مي‏گيريم، زنها که قتال کن نيستند! قبول نکردند. فرمود: خوب، نه به اصحاب مي‏دهيد، نه به زنها.... تنزل کرد، فرمود: اطفال کوچک را آب بدهيد! قبول نکردند.... ازاين هم پايين[تر] آمد، خواهش ديگر کرد: اول فرمود: آب دست ما بدهيد، قبول نکردند. ديگر تنزل کرد، رفت آن طفل شيرخواره را آورد. در آن حال نفرمود: [ صفحه 181] « آب بدهيد به من تا به او بدهم »، بلکه او را آورد.... شماها خيال مي‏کنيد مصيبت، تير به حلقوم علي‏اصغر عليه‏السلام خوردن است؟! اصل مصيبت، همين طفل را به ميدان آوردن است. ظاهرا وقتي هم بوده است که طفل محتضر هم بوده است. فرمود: اي جماعت! ويلکم! اسقوا هذا الرضيع. يعني خودتان آب بياوريد به اين طفل بدهيد. أما ترونه يتلظي عطشا: نمي‏بينيد چه قسم به خود مي‏پيچد...؟! دو چيز از بابت اين طفل، دل را مي‏سوزاند: يکي آن که فرمود خودتان آبش بدهيد؛ يکي ديگر آن که او را بلند کرد و فرمود: ببينيد چطور رنگش زرد شده، و دست و پا مي‏زند از بي آبي...؟! مجلس براي « سقاي سوم » بود، يعني ابوالفضل العباس عليه‏السلام روحي له الفداء. صفاتش را بگويم؟! مرتبه‏اش را بگويم؟! جلالت قدش را بگويم...؟! سه لقب براي حضرت عباس است: يکي « قمر بني‏هاشم عليه‏السلام » از بس که مقبول بود؛ يکي « عباس طيار ». حضرت فرمود: مثل جعفر طيار، خداوند دو بال به او عطا فرموده که با ملائکه پرواز مي‏کند، به هر جاي بهشت که بخواهد پرواز کند؛ لقب سوم « عباس سقا ».... باري، از جانفشانيش براي برادر بگويم؟! عمده‏ي حمايت در اين روزها به حضرت عباس عليه‏السلام بود. در حديث است وقتي که حضرت عباس عليه‏السلام کشته شد، جرأت لشگر در به طرف خيمه رفتن زياد شد، و يا اينکه: جري شدند. جمالش را بگويم؟! بلندي قامتش را بگويم؟! کسي که سوار شود بر اسبهاي بسيار بلند، اگر رکاب مانع نشود، پاهايش بر زمين کشيده مي‏شود! اين قدر حضرت امام حسين عليه‏السلام او را دوست مي‏داشت که مي‏فرمود: « بنفسي أنت ». برادرهاي مادري را پيش انداخت در کشته شدن، بعد بناي خودش شد، و قرار شد به ميدان برود. وقتي که ديد اطفال افتاده‏اند، بعضي مرده‏اند، ميدان رفتن را موقوف کرد، راه [ صفحه 182] مشرعه را در پيش گرفت. وقتي که سوار شد، حضرت هم سوار شد، پشت سرش. چون اين دو برادر سوار شدند، لشگر هم هجوم آوردند اين دو را از هم جدا کردند. سيدالشهدا عليه‏السلام مراجعت فرمود. حضرت عباس عليه‏السلام اسب دوانيد وارد شريعه شد. ديگر، کيفيت مبارزات آن جناب که هزار سوار را متفرق کردند، خود را به آب رسانيدند، آب نخوردند... ببينيد چه هنگامه است! حضرت عباس عليه‏السلام آب برداشت و نخورد، چنانچه در اخبار رسيده است که ياد تشنگي برادر کرد و اما معلومم نشده و نمي‏دانم در آن عالم وقتي که از اين عالم رفت، آب که برايش آوردند، خورد يا نخورد. ديگر بعد از اين، حکايت مشک پر کردن و به دوش گرفتن، بالا آمدن... فرياد کرد عمر سعد که: مگذاريد! هجوم آوردن لشگر در طرف مشرعه و ساير کيفياتش - مکرر مي‏شنويد - از دست جدا شدن، تير خوردن... لکن يک خبر است که هنوز معلومم نشده است که دو دست که جدا شد، آن وقت مشرعه دور بود از خيمه‏گاه، نهر حسيني هم که نبوده است، و آن جناب به اسب دوانيدن خود را به آنجا رسانيد، اين است که مي‏گويند که حضرت حسين عليه‏السلام وقت رفتن سر نعش عباس، دست بريده‏ي عباس عليه‏السلام را ديد، نبايد اصلي داشته باشد، چرا که از محل قبر ابوالفضل عليه‏السلام راهي دارد به مشرعه غير از خيمه‏گاه، به طرف مصرع عباس عليه‏السلام راه ديگر دارد، و دستها ميان محل افتادنش بر زمين و مشرعه جدا شد. پس نبايد حضرت وقت رفتنش بر سر نعش عباس عليه‏السلام دستها را ديده باشد. پس نمي‏دانم سيدالشهدا دست هاي بريده را آورد و ملحق به بدن کرد، يا ملائکه آوردند نزد بدن گذاشتند؟ مصيبت اين « سقاي تشنه » را از وقتي بگويم که مشک پاره شد. بعد از جنگها و سعيها، وقتي رسيد اينجا که قبر مطهر است، « فعند ذلک وقف العباس عليه‏السلام »؛ يعني ديگر جاي خود ايستاد و حرکت نکرد... البته بايد بايستد، چه بکند و به کجا برود، و فرار هم نمي‏خواهد بکند، دست هم ندارد که دعوي بکند... گمانم اين است که رو به خيمه گاه هم نيامد. در همان حال، صداي ناله و فرياد اهل حرم را مي‏شنيد... باري، در همان حالتي که ايستاده بود، يک تير باراني هم شد. چنانچه در اخبار است: « فصار جلده کالقنفذ ». [ صفحه 183] اين ظاهر پوست و زره، از وفور تير، مثل خارپشت شده بود. اسب هم در اين حالت از جولان نمي‏ايستاد. ناگاه تيري آمد، بر سينه‏ي مبارکش نشست، و آن حضرت بر زمين افتاد. مي‏خواهم بگويم: مصيبت آن جناب اينها نبود که شنيدي...، مصيبت آن جناب وقتي بود که از اسب افتاد. تصور کن... آن جناب، با آن بلندي قامت، و اسب در جولان، بر زمين بيفتد، چه خواهد شد... تمام اين تيرها کأنه بر جگر و احشاء و بواطن آن حضرت نشست. (انا لله و انا اليه راجعون) [2] . ضريح مطهر حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام در نجف اشرف [ صفحه 186]

[1] براي (سيراب کردن) هر جگر تفتيده و سوزاني پاداشي است. [2] مجالس المواعظ و البکاء في أيام عاشوراء: آيةالله العظمي شيخ جعفر شوشتري « قده » متوفي 28 صفر سال 1303 هجري قمري، مجلس هشتم، چاپ سوم، زمستان 1371 ش.