در جنگ تن به تن روز عاشورا حضرت عباس عليهالسلام 250 دلاور را به هلاکت رسانيد به گونهاي که دشمن انگشت حيرت به دهان گرفت و گفت:
که يارب چه زور چه بازوست اين
مگر با قدر هم ترازوست اين
براي دفعه بعد که همگي اصحاب و بنيهاشم شهيد گشتند و کسي باقي نماند و صداي العطش کودکان در حرمسرا بلند بود، غيرت و حميت آن شهسوار به جوش آمد و براي آوردن آب اجازهي ميدان خواست.
مارد بن صديق، از جمله شجاعان لشگر عمر سعد بود، مردي قوي هيکل نظير مرحب خيبري و عمرو بن عبدود، و بسيار رشيد و داراي قامتي بلند و بدني قوي و هيبتي موحش و تنومند از شجاعان نامي عرب، در حالي که زره محکمي به تن داشت و نيزهي بلند بر دست و خود مخروطي بر سر و بر اسبي قوي هيکل سوار بود، به ميدان آمد و فرياد زد اي جوان شمشيرت را بينداز و بدان کسي که به سوي تو آمده قلبي پر عطوفت دارد و با مهرباني دلش به حال جواني تو ميسوزد که با اين سيما و منظر به دست وي کشته شود و به علاوه ننگ دارم که با اين عظمت جثه و شجاعت، جواني را بکشم؟ بهتر است موعظهي مرا بپذيري و ترک مخاصمه کني، و او را با ابياتي چند موعظه کرد.
حضرت اباالفضل عليهالسلام در جوابش فرمود: اي دشمن خدا بيانات شيواي تو را شنيدم، لکن آنها مانند بذريست که در زمين شورهزار يا زمين سخت بپاشند، خيلي دور است که عباس خود را به تو تسليم نمايد تا از طوفان بلا نجاتش بخشي، و اما از حذاقت من سخن راندي، اين نسبت ميراثي است که از خاندان نبوت به ما رسيده و ما فدائي دين هستيم و به شهادت افتخار ميکنيم و در مصائب صابر و بر سختيها شاکريم و در تمام امور بر خدا توکل داريم؛ و اما تو اي مارد از فضايل محرومي و خصال اسلامي در تو نيست، نسبت من به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ميرسد، من شاخهاي از شجرهي طيبه نبوت هستم
[ صفحه 169]
و آن که از اين شجره باشد مؤيد من عندالله بوده و هيچ وقت تحت قيود و بندگي ابناء زمان واقع نخواهد شد. در بين اين گفت و شنودها اباالفضل عليهالسلام خود را مهيا کرد و از جا جست و سر نيزهي مارد را گرفت و از دست او درآورد و با نيزهي خودش بر سينهي او زد و از اسب به زمين انداخت، لشگريان مبهوت شدند و چون ديگر طاقت جنگ نداشت. شمر فرياد زد مارد را دريابيد که حضرت مهلتش نداد و سر او را جدا کرد.
|