فرزند رشيد امالبنين عليهاالسلام، هارون اباعبدالله عليهالسلام بود، الا أنه ليس بامام!
حجةالاسلام و المسلمين مرحوم سيد مصطفي سرابي خراساني «قدس سره» صاحب کتاب هفتاد گفتار سرابي، گفتار جالبي در مقام و مرتبت والاي عباس بن علي عليهماالسلام دارد که اقتباسي از آن را ذيلا ميخوانيد:
بدانيد که حضرت ابيالفضل عليهالسلام نه فقط برادر جسماني حضرت حسين عليهالسلام، بلکه برادر ايماني و روحاني آن حضرت نيز بوده است، روي همان قاعدهاي که پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت علي عليهالسلام از نور واحد بودند و مکرر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به آن وجود مقدس «أنت أخي في الدنيا و الآخرة» ميفرمود. و اين اخوت و برادري، لازمهاش تساوي و برابري آن دو در جميع جهات و درجات نيست. مقام امامت بالاتر بوده و ابيالفضل عليهالسلام تابع امام بوده است.
حضرت عباس را بايستي از اقطاب و اوتاد دانست، در زيارتش ميگوييم: «أيها العبد الصالح». اين تعبير، حاکي از مقام بسيار والاي عباس عليهالسلام است. زيرا وقتي انسان به اعلا درجه، مطيع مولي شد، عبد و بنده ميشود، و بندگي هم مراتبي دارد، تا آنجا که فرمودهاند: «العبودية جوهرة کنهها الربوبية». بلا تشبيه، مانند حديدهي محماة (يعني آهن گداخته) ميشود که آهن است ولي به واسطهي شدت اتصال به آتش، جنبهي کثرت و ثقالت و تيرگي و آهنيت خويش را دور انداخته و تمام صفات آتش از سوزندگي و درخشندگي را به خود گرفته است. اباالفضل عليهالسلام نيز به واسطهي شدت عبادت و اطاعت از خدا و رسول و پدرش اميرمؤمنان و امام وقت خودش، و حمايت از دين و اعراض از دنيا، و بياعتنايي به هوا و هوس و جاه و جلال و فرزند و عيال و اموال، مظهر خداوند «قاضيالحاجات» و ملقب به بابالحوائج گرديده است.
او عبدي صالح بوده، و هر چيزي در عالم خود، اگر صالح شد اثر خوب دارد، مانند ميوه يا دوا، تا برسد به انسان؛ و بر عکس اگر فاسد شد گذشته از آن که نفع ندارد ضرر هم دارد، و هر چه فسادش بيشتر ضررش نيز زيادتر. چنانچه دربارهي عالم فاسد گفتهاند: «اذا فسد العالم فسد العالم». عبدصالح يعني آن کسي که هر چه ميکند براي خدا ميکند؛ قوهي عاقلهي او قوي و وجودش خالي از صفات رذيله و داراي صفات
[ صفحه 158]
حسنه است و مراتب تقوي را از انزجار و انصراف و تمکن و استقامت - همه را طي کرده و فاني فيالله شده است.
آن بزرگوار نيز حقا چنين بوده که وقتي شمر به لحاظ خويشاوندييي که از سوي مادر با او داشت امان نامهاي از سوي ابنزياد برايش آورد و با اين کار حضرت عباس را بر سر دو راهييي قرار داد که يک طرف آن به کشته شدن و طرف ديگرش به سلامتي جان و مال و رياست ختم ميشد، وي استقامت در ايمان را از دست نداد و تکان نخورد و آگاهانه و آزادانه تن به مرگ داد و دست از ياري برادر، که حقيقت دين بود، برنداشت. پس او براستي عبد صالح عليهالسلام بوده، و چه خوب است نمازگزاران توجه داشته باشند که وقتي در سلام آخر نماز ميگويند «السلام علينا و علي عباد الله الصالحين» سلام به آن حضرت هم داده و ميدهند، از هر کجا که باشند.
نيز اينکه امام زينالعابدين عليهالسلام فرموده است: «ان لعمي العباس درجة في الجنة يغبطها جميع الشهداء» [1] ، يعني براي عموي من عباس درجهاي در بهشت است که جميع شهدا به آن غبطه ميخورند؛ البته آن درجه ناشي از مراتب و درجات تقوا و ايمان اشخاص است و کلمهي شهدا را هم جمع با الف و لام آورده که شامل تمام شهيدان عالم باشد.
همچنين، اينکه فرمودهاند: خدا در عوض دو دستي که عباس در راه خدا داده، دو بال به او مرحمت فرموده است که سير در عالم ملکوت ميکند مانند جعفر طيار، بلکه بالاتر؛ اين دو بال علم است و عمل که براي روح انسان به منزلهي دو بال است، همانطور که پرندگان به واسطهي دو بال پرواز ميکنند، مناظر خوب ميبينند و در هواي خوب تنفس مينمايند و آزادانه سير ميکنند و اگر دو بال را نداشته باشند يا فاقد يکي از آنها باشند از تمامي آن نعمتها محروم خواهند بود بلکه روي خاک افتاده و پايمال ميشوند؛ انسان هم بايد بداند و عمل کند. چه، اگر ندانسته عملي کند، يا بداند و نکند يعني عالم بلا عمل باشد، يا مثل اکثر مردم نداند و نکند، وقتي روح وي از قفس تنش بيرون شود نميتواند پرواز کند و در نتيجه در همان عالم حيوانيت و زندان دنيا و ملکوت سفلي، که عالم اجنه و شياطين است، يا بنا به اخبار برهوت ميان چاه مبتلا خواهد
[ صفحه 159]
بود، ولي اگر هر دو بال علم و عمل را قوت داد، وقت خروج از بدن پر باز کرده و پرواز خواهد کرد.
جناب ابيالفضل عليهالسلام چنين بود: علم را به اعلا درجه داشت و عمل را هم خوب نشان داد؛ دو دست ظاهر را در راه حق داد و دو دست باطني و قدرت معنوي گرفت و مشمول رحمت خداوند شد. مخصوصا وقتي که دست چپ وي افتاد گفت: «و أبشري برحمة الجبار». اينکه ميان همهي اسماء الله، اسم جبار را ذکر کرد، که از مادهي جبيره و جبران است، ميخواست بگويد که جبران کنندهي قطع اين دست، دست رحمت خداي جبار است.
پيشوايان ما گفتهاند و در علوم امروزه هم ثابت شده بلکه به تجربه رسيده است که، مغز و فکر پدر و رحم و شير مادر در تکون شخصيت و صفات اولاد مدخليت دارد و همان طور که امراض جسماني ممکن است به ارث برسد، روحيات و ملکات نفساني و اخلاق هم موروثي است. از همان روز که علي عليهالسلام خواست همسر تازهاي برگزيند و امالبنين عليهاالسلام را اختيار کرد، همين فکر را داشت که مردي با ايمان کامل و تقواي استوار و داراي شخصيتي ثابت قدم و حامي حقيقي دين و حامل لواي اسلام به وجود آورد.
نطفهي ابيالفضل عليهالسلام با آن فکر پاک خداپرستي و حقيقت ايمان بسته شده و در رحم يک مادر پارسا، مانند امالبنين عليهاالسلام قرار گرفته است. پس حضرت ابيالفضل عليهالسلام نيز به نوبهي خود، جلوهاي از جلوات و رشحهاي از رشحات ولايت است به مصداق «الولد سر أبيه»، علي عليهالسلام که سر الله است، ابيالفضل عليهالسلام هم داراي مقام سر بوده بلکه به مقام سر السر رسيده است. و همچنين همان طور که حضرت علي عليهالسلام علمدار پيغمبر صلي الله عليه و اله و سلم در دنيا و آخرت بود که فرمود: «أنت صاحب لوائي في الدنيا و الآخرة» (که حق پرستي و رحمت واسعهي الهي تعبير به علم شده است که علامت است) ابيالفضل عليهالسلام نيز در عاشورا علمدار امام حسين عليهالسلام شد، زيرا گذشته از آنکه او واجد تمام شرايطي که در علمداران ظاهر ميباشد (از حسب و نسب و شجاعت و وجاهت و طول قامت و قدرت باز و ديگر چيزها) بود، معنا هم مظهر و نمايندهي علي عليهالسلام بوده است، و علم کربلا هم، در حقيقت همان علم پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بوده و در قيامت هم بروز خواهد کرد.
[ صفحه 160]
نيز چنانکه علي عليهالسلام ساقي حوض کوثر است (که خير کثير و علم و ايمان و مايهي حيات طيبه است) ابيالفضل عليهالسلام هم ملقب به سقا شد، آن هم نه فقط براي آنکه - بنا به نقلي که شده است - چند مشک آب به خيمهها آورده (گرچه آن هم مهم بود)، بلکه سقايت منصب اجدادي وي بود که از زمان عبدالمطلب در خاندان بنيهاشم قرار داشت و امام عليهالسلام خواست برادرش اين افتخار را داشته باشد، بعلاوه در سقايت و احياي نفوس مظهر و نمايندهي حضرت علي عليهالسلام باشد و افزون بر اين همه، کربلا مدرسهي اخلاق، و آنها نيز معلم بشر بودهاند و آن بزرگوار به تمام بشر دستور داده که در مواقع سختي به داد بيچارگان برسند و مخصوصا تشنگان را سيراب نمايند.
نکتهي ديگر آنکه: بايد دانست همان طور که خداي متعال در اين عالم، خورشيد و ماه را خلق کرده، و مرکز نور خورشيد است و ماه در شبها جانشين آن ميشود و از وي کسب نور ميکند؛ در عالم معني نيز، خورشيد حقيقت محمديه است و ماه هم که خليفهي او باشد علي عليهالسلام است که به مفاد «أنا عبد من عبيد محمد صلي الله عليه و آله و سلم از او کسب فيوضات کرده است.
حال به کربلا بياييد: در کربلا هم، خورشيد ولايت يعني جمال حسيني عليهالسلام در خيمهها جلوهگر بود و قمر بنيهاشم يعني ابيالفضل عليهالسلام از آن حضرت کسب نور علم و معرفت و فيوضات (حتي همان شجاعت و قوت بازو در ميدان جنگ) ميکرد و در تمام اوقات از ولي خدا مدد ميخواست، حتي آن وقتي که خواست جان بسپارد و گفت: برادر، برادرت را درياب؛ نه اين است که مقصودش کمک براي اين عالم بود، بلکه چون وقت انتقال از اين نشأه به نشأهي ديگر، و وقتي بسيار صعب و مشکل بوده است، از ولي عصر خويش مدد خواست که باز هم استقامت کامل از دست نرود و نيز از بس که عاشق جمال حسيني بود، ميخواست در آن دم آخر هم يک بار ديگر چشمش بدان جمال بيفتد که در حقيقت، جمال الهي را ديده باشد. گويا زبان حالش اين بيت بوده است:
بر سر بالين بيا که آخر عمر است
رخ بنما کاين نگاه باز پسين است
و حضرت ابيالفضل عليهالسلام بس خوش صورت و نيک منظر بود، او را ماه بنيهاشم ميگفتند و هر وقت در کوچهها عبور ميکرد، مردم به تماشاي جمالش جمع ميشدند.
[ صفحه 161]
و چون يکي از معجزات پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم شقالقمر بوده است، امام حسين عليهالسلام هم خواست در کربلا شقالقمر کرده باشد؛ اين بود که اجازه داد قمر بنيهاشم عليهالسلام به ميدان برود. و او اگر چه براي آوردن آب رفت، اما کارش با دشمن به جنگ کشيد و فرق همايونش منشق گشت.
و اينکه نقل کردهاند که آن جناب نزد امام عليهالسلام آمد و گفت: «لقد ضاق صدري و سئمت عن الحياة» (يعني سينهام تنگ شده واز اين زندگي دنيا خسته شدهام) به گمانم، مقصودش شکايت از تنگي سينهي ظاهري و جسماني نباشد، زيرا شأن او و امام هر دو اجل از اين بوده است، بلکه مقصود ديگري داشته که براي توضيح آن بايستي مقدمتا بگويم: بزرگان گفتهاند هر ظاهري باطني دارد «لکل ملک ملکوت». ريه (يعني جگر سفيد) براي تنفس است و در درون آن سينهي باطني که صدر باشد قرار دارد. و او يکي از بواطن سبعهي قلب است که محل اسلام است و از براي او هم انشراح و باز شدن است که پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: علامتش سه چيز است: «التجافي عن دار الغرور و الانابة الي دار الخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت» يعني دوري جستن از دنيا که دار غرور است و توجه و رجوع به عالم آخرت و مهيا شدن براي مرگ پيش از آنکه اجل حتمي برسد.
البته انشراح صدر هم مراتب دارد: حضرت موسي عليهالسلام در طور، شرح صدر خواست و به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم درجهي اعلاي آن رسيد که خدا در قرآن بر او منت گذارده و گفته است: (ألم نشرح لک صدرک). به نظر ميرسد در کربلا هم، حضرت ابيالفضل عليهالسلام نزد طبيب عشق و روح آمده و همان شرح صدر را خواسته است. شايد هم ميخواسته بگويد تو امام عليالاطلاق و ولي خدايي و استعداد تحمل اين همه مصائب را داري و کربلا براي تو معراج است، همان طور که جبرئيل نتوانست در سفر معراج دوش به دوش جدت برود من هم نميتوانم، اذن بده زودتر بروم جان بسپارم و قالب تهي کنم.
وقتي از اين بندهي نگارنده سؤال شد که کدام يک از کارهاي ابوالفضل عليهالسلام مهمتر است، گفتم: آنچه وي از جانبازي و فداکاري و شجاعت و امثال آنها کرده، همه مهم است؛ ولي به نظر من دو عمل وي به جهات عديده از ساير اعمال اهميت بيشتري داشته است:
[ صفحه 162]
يکي، چنانچه گفته شد، برايش امان نامه آمد و او رد کرد؛
ديگر آنکه، وارد شريعه شد و آب را برابر دهان آورد تا بياشامد و با آن شدت عطش نياشاميد.
حتي اين قسمت دوم مهمتر است، زيرا در قسمت اولي بعض احتمالات به واسطهي قوهي واهمه ممکن است داده شود. مثل اينکه نزد برادرش بود و حيا مانع شده، يا آنکه زنها و جوانها يا اصحاب مانع رفتن وي ميشدند يا احتمال کذب و خدعه در گفتار شمر و امثال آنها بوده است، ولي در ميان شريعه هيچ يک از اين امور نبود و اگر آب ميخورد کسي نميفهميد يا اهميت نميداد و ملامت نميکرد، غير از آنکه بگوييم مرد حق و حقيقت و راستي و جوانمردي، و معلم مساوات و مواسات و ساير محاسن اخلاق و برادري و دوستي بود و راه ديگري نداشت.
يک مطلب ديگر: علماي علم اصول بحثي دارند و ميگويند: امر به شيء مقتضي نهي از ضد آن است؛ ابيالفضل عليهالسلام آن قدر به امر مولاي خود اهميت ميداده که در برابر فرمودهي امام که: «برو آب بياور» گويي حتي آب خوردن خودش را مانع ميديد و منهي عنه ميدانست.
ميگويند: در آن وقت، ذکر عطش الحسين عليهالسلام و اغلب معني ميکنند که يادش آمد از لب خشک برادرش؛ اين نيز به نظرم درست نميآيد، زيرا او تشنگي امام را فراموش نکرده بود تا آن وقت يادش بيايد، بلکه چون اساسا ذکر عطش الحسين عليهالسلام خود يک عبادتي است و لذا متعلق امر واقع شده، شايد ابيالفضل عليهالسلام هم خواسته است اين عبادت را به جا آورد [2] .
|