1. قمر بنيهاشم. نوشتهاند: «و کان العباس رجلا و سيما جميلا يرکب الفرس و رجلاه يخطان في الأرض و کان يقال له قمر بنيهاشم و کان لواء الحسين عليهالسلام معه».
يعني: حضرت عباس عليهالسلام مردي خوش سيما، خوش صورت و خوش قيافه بود و چون سوار بر اسب ميشد پاهايش از کثرت بلند بودن به زمين ميرسيد. به او قمر
[ صفحه 143]
بنيهاشم ميگفتند و در روز عاشورا لواي امام حسين عليهالسلام در دست او بود.
از آنجا که آن حضرت در ميان بنيهاشم از نظر زيبايي ممتاز بود، وي را ماه بنيهاشم ميناميدند. صباحت وجه و خوش صورتي، از نعم الهي است؛ چنانچه در ذيل آيهي شريفهي: (يزيد في الخلق ما يشاء ان الله علي کل شيء قدير) [1] (در آفرينش، آنچه ميخواهد، ميافزايد که خدا بر بعث و ايجاد هرچيز قادر است) وارد شده که خداوند جميل است و دوست دارد جمال را. روشنايي صورت حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام، هر تاريکييي را روشن ميکرد و جمال و هيئت او به اندازهاي بود که هر گاه دست به دست علي اکبر داده و در کوچههاي مدينه عبور ميکردند، زن و مرد کوچه براي زيارت جمال آن دو جوان از هم سبقت ميگرفتند.
بهترين خوبي آن است که در آن خوبي صورت با خوبي سيرت، و حسن جمال با حسن اعمال و افعال جمع شود. بنياميه، قبيح صورت و کريه منظر بودند و بنيهاشم، صورت دلجو و سيرت نيکو داشتند. حضرت هاشم معروف به حسن جمال بود و خال هاشمي معروف است و حضرت عبدالمطلب و عبدالله و عباس و موسي مبرقع و حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم نيز در نکويي منظر شهره بودند؛ چنانکه در وصف آن حضرت نقل شده است که جمال ايشان از ماه روشنتر و درخشندهتر بود (أضوأ من القمر)
حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم خود در باب حسن يوسف ميفرمايد: «ان يوسف کان في الليل قمرا و في النهار شمسا و في السحر کوکبا». يعني يوسف پيامبر عليهالسلام در شب مثل ماه بود، و در روز مانند آفتاب، و در سحرگاهان همچون ستاره ميدرخشيد.
از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پرسيدند: وجه اختصاص حسن به يوسف چه بود؟ فرمود: روز قرعهي فضائل، قرعهي حسن و جمال به نام يوسف برآمد. گويند: اين خبر در بازارهاي مدينه و خانهها حتي ميان زنها شهرت يافت و عايشه آن را شنيد، چون حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم به خانه آمد، او را محزون ديد و وقتي از سبب حزن وي پرسيد، عرض نمود: حسن و جمال، از آن شماست يا يوسف؟ فرمود: او خوش صورتتر و من نمکينتر ميباشم. و لکن بر اهل ذوق و معرفت مخفي نيست که از جمال يوسف پرده برداشتند تا همه کس او را آشکار بديد، ولي از جمال محمد صلي الله عليه و آله و سلم پرده برنداشتند زيرا هيچ ديدهاي را طاقت ديدن
[ صفحه 144]
مستقيم آن نبود! وآنگهي محبوب را در پرده نگاه ميدارند: در شب معراج از مصدر جلال خطاب به جبرئيل رسيد که: من محمد صلي الله عليه و آله و سلم را به زير هفتاد هزار پردهي غيرت متواري گردانيدهام، امشب يک پرده از جمال او بردار تا نظاره کنندگان عالم اعلا حسن و جمال وي را ببينند؛ و چون جبرئيل يک پرده برداشت نوري پديد آمد که از پرتو آن نه نور عرش را جلوهاي ماند و نه کرسي را و نه آفتاب و ماه و ستارگان را. بعد از آن، خطاب آمد: يا محمد، چند غم امت داري؟! امشب يک پرده از هفتاد پرده را برداشتيم، نور عرش و کرسي و لوح و قلم و آفتاب و ماه و ستارگان محو و مضمحل شدند، فرداي قيامت اگر تمامي اين هفتاد هزار پرده را برداريم عجب مدار که تمام معاصي امت در جنب آن ناچيز و نابود گردد.
حال که سخن بدينجا رسيد، مقتضي است اشاره به قول حکما کنيم که گفتهاند بايستي بين ظل و ذيظل تناسب بوده باشد، و نظام موجود در ظل، کاشف از نظام موجود در ذيظل است. به مصداق آيهي مبارکهي (ألم تر الي ربک کيف مد الظل و لو شاء لجعله ساکنا ثم جعلنا عليه دليلا) [2] (ترجمهي اجمالي آيه: يا پنداري که اکثر اين کافران ميشوند و يا تعقلي دارند؟ (حاشا) اينان در بي عقلي مانند چهار پايانند، بلکه داناتر و گمراهتر، آيا نديدي که لطف خدا چگونه سايه را با آنکه اگر خواستي ساکن کردي بر سر عالميان بگسترانيد، آنگاه آفتاب را بر آن دليل قرار داديم) همهي عالم، ظل وجود حق ميباشند، و ديگر آنکه جمال هر چيز جز همان تناسب اجزاي موجود در شيء نيست، بنابراين، جمالي که در سلسله موجودات عالم ناسوت مشاهده ميشود ظل جمال متناسب عقول ميباشد تا برسد به نظام عقلاني «عقل اول» و نظام در مرتبهي فيض مقدس و اقدس الخ.
ديگر اينکه بدن، ظل نفس است و هر قدر نفس داراي بها و روشني باشد در بدن اثر ميکند و آثارش از بدن ظاهر ميگردد، و اين است که در حديث دارد: «اطلب الحاجة من حسان الوجوه»، يعني حاجات خود را از نيکورويان و خوش طينتان بخواهيد که صورت خوب، نشانهي سيرت خوب است.
حال اگر کسي گويد: ديدهايم بعضي مردمان خوش صورت داراي سيرتهاي سوء
[ صفحه 145]
يا بالعکس ميباشند، جوابش آن است که آن قاعدهي کليه جاري است؛ منتهاي مراتب، اخلاق رذيله در بعضي کسبي ميباشد. مقصود آن است که چون انوار مقدسهي محمد و آل محمد عليهمالسلام مجاري و مجالي جمال و کمال حق - جل و علا - بوده و واسطهي فيض اقدس و نظام احسن ميباشند، در عالم ناسوت و جسمانيت نيز از تمام مردم خوش صورتتر و نمکينتر بوده و در ظاهر و باطن، نيکو صورت و سيرتند.
از ديگر شواهد اعلاي حسن، حضرت امام حسن عليهالسلام است که آنقدر خوش صورت بود که زنها حريص بودند براي تزويج آن جناب و ميآمدند و خواهش تزويج داشتند براي خوش صورتي آن جناب، و در اسلام مستحب است اگر زني خواهش تزويج کند مرد اجابت او کند. حضرت امام حسين عليهالسلام نيز نور از پيشاني و دهان و نحر مبارکش ميباريد. «و الفضل ماشهدت به الأعداء». يعني: فضل و برتري آن است که دشمن هم بر آن فضيلت شهادت دهد و اعتراف نمايد. دشمن و قاتل امام حسين عليهالسلام، يزيد پليد، در مدح صورت و سر مقدس او گفت:
يا حبذا بردک في اليدين
و لونک الأحمر في الخدين
و در اشعار ديگرش گفت:
لما بدت تلک الرؤوس و أشرقت
تلک الشموس علي ربي جيرون [3] .
شعر ظاهرا از مسلم جصاص است که ميگويد: اين نور و تشعشع که از سرها تلألؤ ميکند، پيداست که آفتابي درخشان از منظومهي شمس ربوبي است و به دست بدترين مردم جنايتکار اين فاجعه برپا شده است. همو گويد: سر مقدس امام حسين عليهالسلام را در بازار کوفه ديدم «و هو رأس قمري زهري أشبه الخلق برسول الله صلي الله عليه و آله و سلم». يعني آن سر چون ماه درخشنده بود و از همهي مردم بيشتر به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شباهت داشت.
نيز حضرت جوادالأئمه عليهالسلام در بين ائمه عليهمالسلام بسيار خوش صورت بود به حدي که وقتي که امالفضل او را ديد حالش دگرگون شد، چونان که زنان مصر در وقت ديدن يوسف عليهالسلام از خود بيخود شدند و دست خويش را بريدند. در مورد حضرت قاسم بن الحسن عليهماالسلام گفتهاند: کفلقة قمر. يعني، مثل پارهي ماه بود و در مورد دو طفلان مسلم عليهالسلام نيز نوشتهاند که، وقتي سرهاي آنها را برابر ابنزياد گذاردند، «قام ثلاث
[ صفحه 146]
مرات متعجبا من حسنيهما». يعني، سه مرتبه به علت تعجب از حسن آنها برخاست و نشست. از اينکه به حضرت ابوالفضل عليهالسلام قمر بنيهاشم ميگفتند، معلوم ميشود که بعد از مقام امام، خوش صورتتر از او در بنيهاشم نبوده است [4] .
2. بابالحوائج؛ که بر اثر کثرت بروز کرامات و قضاي حاجات متوسلين به او، در السنه و افواه عامه و خاصه به اين لقب مشهور گرديد.. بابالحوائج، لقب و شهرت دو تن از خاندان بنيهاشم عليهمالسلام است:
الف - حضرت امام ابوالحسن موسي بن جعفر عليهماالسلام، امام هفتم شيعيان جهان، که آستانهي ايشان از همان آغاز مورد توجه خاصه و عامه بوده است، به گونهاي که کسي چون محمد بن ادريس شافعي - پيشواي شافعيان - مرقد مطهر آن حضرت را «ترياق القلوب» يعني داروي امراض روحي و قلبي خوانده است. شيعه و سني از اقصي بلاد به زيارت قبر مطهر امام موسي کاظم عليهالسلام ميشتابند و از ديرباز تاکنون کرامات بسياري از مرقد آن امام همام نسبت به شيعه و سني ظاهر گرديده است. خطيب بغدادي (634 ق) که از اهل سنت است در تاريخ بغداد (1 / 120) مينويسد: شيخ حنابله حسن بن ابراهيم ابوعلي خلال ميگفت: هرگاه حاجتي داشتم، به مقابر قريش در باغ شونيزيه رفته و به قبر مطهر بابالحوائج موسي بن جعفر عليهماالسلام متوسل ميگشتم و خدا حاجتم را برآورده ميکرد [5] .
بابالحوائج، در افواه عامه، کنايه از امام هفتم موسي کاظم عليهالسلام است.
ب - حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام. يکي از مشهورترين القاب فرزند رشيد اميرالمؤمنين علي عليهالسلام نيز بابالحوائج است. شيعه و سني از نقاط گوناگون جهان به زيارت آن حضرت ميشتابند و استجابت دعا در تحت قبهي آن بزرگوار، کرارا به تجربه رسيده است و عنايات ايشان - چنانکه در بخش کرامات آن حضرت در پايان کتاب حاضر خواهد آمد - شامل همهي فرق (حتي مسيحيان و يهوديان و زردشتيان) نيز بوده است.
3. طيار. ديگر از القاب حضرت ابوالفضل عليهالسلام طيار است، يعني پرواز کننده در فضاي عالم قدس و درجات و مقامات عاليهي بهشت [6] .
[ صفحه 147]
4. اطلس. ظاهرا يکي از معاني اطلس شجاعت است و چون آن حضرت شجاع بوده و از کثرت شجاعت، صفوف دشمنان را ميشکافته، به وي اطلس ميگفتند.
5. الشهيد. لقب ديگر آن جناب شهيد است که در کتب انساب ذکر شده است. ابوالحسن عمري بعد از اينکه اولاد آن حضرت را ذکر ميکند ميگويد: «هذا آخر نسب بنيالعباس السقاء الشهيد بن علي بن ابيطالب عليهمالسلام».
6. العبد الصالح. ديگر از القاب آن جناب، عبدصالح است، چنانکه در زيارت او ميخوانيم: «... السلام عليک أيها العبد الصالح المطيع لله و لرسوله» الخ.
7. السقاء؛ که در روزهايي که اهل کوفه آب را بر روي اهل بيت امام حسين عليهالسلام بستند، قمر بنيهاشم عليهالسلام براي آنها آب آورد.
لقب مزبور در کتب انساب و مقاتل بسيار ديده شده است. بنگريد به: عمدة الطالب و مزار و سرائر ابنادريس و تاريخ خميس و نور الأبصار شبلنجي و کبريت احمر.
در کتب تاريخ، 17 منصب براي حضرت اباالفضل العباس عليهالسلام نوشتهاند که مهمتر از همه منصب سقايت است، زيرا در طريق انجام اين وظيفه، حداکثر خدمت و بروز حسن نيت را به امام عصر خويش نشان داده است. آن حضرت، از دوم محرم تا شب عاشورا چهار بار آب به خيام حرم برد. هر کسي حاجتي داشت يا آب ميخواست، به قمر بنيهاشم عليهالسلام مراجعه ميکرد و او را بابالحسين ميگفتند. تا عباس بن علي عليهالسلام زنده بود، لشکر بنياميه جرأت تعرض به خيام حرم را نداشتند 7 و لذا امام حسين عليهالسلام بالاي سر او فرمودند: «الآن انکسر ظهري و قلت حيلتي». و افزود: چشمهايي که ديشب از بيم تو به خواب نميرفتند امشب به خواب ميروند و چشمهايي که به اتکاي وجود تو خوش ميخفتند امشب مضطرب و بيخواب خواهند شد. اگر کسي بخواهد به سيدنا و سيد الکونين حضرت اباعبدالله الحسين عليهالسلام توسل و تقرب جويد بابش مولانا بابالحوائج آقا ابوالفضل العباس عليهالسلام است.
در تأييد اين مطلب مرحوم علامه طباطبايي صاحب تفسيرالميزان فرمودهاند که مرحوم سيدالسالکين و برهان العارفين آقاي آقا سيد علي قاضي «قدس سره الشريف» فرموده است:در حين کشف بر من روشن و آشکار شد که مظهر رحمت کليهي
[ صفحه 148]
الهيه در عالم هستي وجود مقدس حضرت سيدالشهداء ابيعبدالله الحسين عليهالسلام است، و باب آن حضرت و پيشکارش سقاي کربلا سر حلقهي ارباب وفا آقا بابالحوائج الي الله ابوالفضل العباس صلوات الله و سلامه عليه است. [7] .
8. سپهسالار. [8] لقب سپهسالار به بزرگترين شخصيت فرماندهي و ستاد نظامي داده ميشود و آن حضرت را نيز، به سبب آنکه فرمانده نيروهاي مسلح امام حسين عليهالسلام در روز عاشورا بود و رهبري نظامي سپاه ايشان را بر عهده داشت، سپهسالار ناميدهاند.
9. حامي الظعينه. از القاب مشهور حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام حامي الظعينه به معني حامي بانوان است. مرحوم سيد جعفر حلي در قصيدهي استوار و زيباي خود که در سوگ آن حضرت سروده، به اين نکته چنين اشاره ميکند:
حامي الظعينة أين منه ربيعة
أم ابن من عليا أبيه مکرم
به دليل نقش حساسي که حضرت عباس در حمايت از بانوان حرم و اهل بيت نبوت بر عهده داشت، اين لقب به ايشان داده شده است. آن حضرت تمام تلاش خود را مصروف رسيدگي و رعايت حال بانوان رسالت و مخدرات اهل بيت نمود و مسئوليت فرود آوردن از هودجها يا سوار کردن به آنها را بر عهده داشت و در طول سفر کربلا اين وظيفهي دشوار را بخوبي انجام داد [9] .
10. المستجار. ديگر از القاب حضرت«مستجار» است. شيخ محمدرضا ازري زماني که در قصيدهي خود اين مصرع را گفت: «يوم ابوالفضل استجار به الهدي»، صحت آن را در نظر بعيد شمرده و با خود گفت که شايد مقبول حضور امام حسين عليهالسلام نباشد؛ لذا بيت را تمام نکرد. شب در عالم رؤيا ديد که حضرت امام حسين عليهالسلام به او ميفرمايد: آنچه گفتهاي، صحيح است، من به برادرم ابوالفضل العباس عليهالسلام ملتجي شدم، و آنگاه مصرع باقي را خود حضرت فرمود:
[ صفحه 149]
«و الشمس من کدر العجاج لثامها» [10] .
11. قهرمان علقمي. «علقمي» نام رودي است که حضرت در کنار آن به شهادت رسيد. آن رودخانه به وسيلهي صفوف به هم فشردهي سپاه ابنزياد محافظت ميشد تا کسي از ياران حضرت اباعبدالله الحسين عليهالسلام را ياراي دستيابي به آب نباشد و همراهان امام و اهل بيت ايشان تشنه بمانند. حضرت عباس عليهالسلام با عزم نيرومند و صلابت بينظير خود توانست بارها به نگهبانان پليد علقمي حمله کند، و آنان را در هم شکسته و متواري سازد، و پس از برداشتن آب، سربلند به خيمهها باز گردد. در آخرين دفعه نيز حضرت در کنار همين رود ناجوانمردانه به شهادت رسيد، لذا او را قهرمان علقمي لقب دادند [11] .
12. پرچمدار. از القاب مشهور حضرت، پرچمدار و «حامل اللواء» است، زيرا ايشان ارزندهترين پرچمها، پرچم سرور آزادگان امام حسين عليهالسلام، را در دست داشتند. حضرت به دليل ديدن تواناييهاي نظامي فوقالعاده در برابر خود، از ميان ياران شجاع خويش پرچم را تنها به ايشان سپردند [12] .
[ صفحه 152]
|