«اباالفضل» يکي از کنيههاي حضرت عباس (سلام الله عليه) است. در فرهنگ عرب مرسوم است که براي افراد و اشخاص سه نوع نامگذاري ميکنند. 1. اسم 2. لقب 3. کنيه. اما «اسم» همان نام ويژهاي است که بهطور مشخص بر فردي مينهند مانند «محمد» براي حضرت رسول اکرم صلي الله عليه و آله و «علي» براي مولاي متقيان و «فاطمه» براي حضرت زهرا (صلوات الله عليهما) و يا «عباس» براي حضرت قمر بنيهاشم (سلام الله عليه).
[ صفحه 150]
اما «لقب» عبارت از نامي است که دلالت بر يکي از صفات و ويژگيهاي شخص ميکند مثل «رسول الله» و «اميرالمؤمنين» و «صديقه» و «قمر بنيهاشم» اما «کنيه» - يعني کنايه از صفت - عبارت است از آوردن واژه «اب» بر سر اسم و يا وصف که به دو صورت و با دو مقصد آورده ميشود صورت اول: آنکه نام يکي از فرزندان آن شخص را آورده و لفظ اب را بر سرش در ميآورند. مانند: «أباالقاسم» يا «أبوالحسن» و صورت دوم آن است که نشانهاي يک صفت ويژه را در کسي مييابند و براي نمايان کردن آن صفت، آن را به صورت کنيه ميآورند، و گاهي براي اينکه به ديگران بفهمانند سرچشمه آن صفت در آن شخص است، آن را به صورت «کنيه» ميآورند. مانند «اباعبدالله» که کنايه است از اينکه اين شخص پدر تمام پرستش کنندگان خداوند است، يعني سرچشمه عبوديت الهي او است. و يا «اباصالح» که نشان از اين است که همه صالحان جهان دست پرورده حضرت مهدي (صلوات الله عليه) ميباشند.
«اباالفضل» نيز که کنيه حضرت عباس (سلام الله عليه) است. در حقيقت کنايه از وجود سرچشمه «فضل»، در آن حضرت است و در حقيقت اين کنيه از:
«فضايل ذاتي آن حضرت سرچشمه گرفته است، چرا که نشانههاي «فضل» از طفوليت در چهره آن حضرت نمايان بود.
اباالفضل يا من أسس الفضل و الاباء
ابي الفضل الا ان تکون له أبا
«اي اباالفضل اي کسي که پايهگذار «فضل» و بزرگي هستي، فضل از اينکه جز تو پدر آن باشي خودداري ميکند.» [1] .
چرا که:
«جميع فضايل و اخلاق حسنه به نحو اتم و اکمل در وجود آن سرور و مهتر عالم مجتمع بود.» [2] .
و مهمترين «فضل» که در وجود نوراني حضرت عباس نمود داشت و جلوهگري ميکرد «معرفت الله جل جلاله» بود، بر همين اساس آن حضرت در بالاترين مراتب بلند طبعي قرار داشتند،
[ صفحه 151]
و اين ويژگي از آن افرادي است که به مقام «معرفت الله» رسيده باشند، حضرت امام صادق (صلوات الله عليه) ميفرمايد:
«لو يعلم الناس ما في فضل معرفة الله عزوجل ما مدوا أعينهم الي ما متع الله به الأعداء من زهرة الحياة الدنيا و نعيمها و کانت دنيا هم اقل عندهم مما يطئونه بأرجلهم و لنعموا بمعرفة الله جل و عز و تلذذوا بها تلذذ من لم يزل في روضات الجنان مع اولياء الله.
ان معرفة الله عزوجل انس من کل وحشة و صاحب من کل وحدة، و نور من کل ظلمة و قوة من کل ضعف و شفاء من کل سقم...»؛ [3] .
اگر مردم ميدانستند آنچه که در فضيلت «معرفت الله» است هرگز چشم خويش را به آنچه که از متاع دنيا خدا به دشمنان داده نميگشودند، و دنيا در نزدشان کمتر از آن چيزي که پا بر آن مينهند بود.
و به نعمت «معرفت الله» بسيار شادمان ميشدند و از آن لذت ميبردند آن هم لذت کسي که در باغهاي بهشت با اولياء خدا باشد. معرفت الهي آرامش و شادماني از هر وحشتي است و يار و رفيق هر تنهايي، و روشنايي هر تاريکي و قوت هر ضعفي و دواي هر دردي است.
|