روزي در محفلي که دانشمنداني چند گرد آمده بودند، سخن از جلالت و عظمت حضرت اباالفضل العباس (سلام الله عليه) به ميان آمد و سخن‏هايي رد و بدل شد - بهتر است بگذاريم و بگذريم - ثمره‏ي آن جلسه اين شد که اين بي‏بضاعت بر خود فرض بداند که نوشته‏اي را در اثبات شکوه و جلال، عصمت و علم لدني آن حضرت پديد آورد. اما نه مايه‏اي علمي در کار بود و نه توان نويسندگي و نه طرحي. حيران و سرگردان!!! تا آن که حضرت معصومه (صلوات الله عليها) بنده‏نوازي کرد و درخور قابليت نويسنده کرم فرمود. تا آن که توانست اين نوشتار را که از يک مقدمه و سه بخش تشکيل شده است پديد آورد: مقدمه: لزوم معرفت امام و راه آن. بخش اول: شرح و توضيح کلام امام صادق (صلوات الله عليه) که در شأن و مقام حضرت اباالفضل (سلام الله عليه) شرف صدور يافته است؛ «حديث بصيرت». بخش دوم: تفسير حديث امام سجاد (صلوات الله عليه) که آن نيز بيانگر يکي ديگر از مقامات حضرت قمر بني‏هاشم (صلوات الله عليه) است؛ «حديث غبطه». بخش سوم: اين بخش نيز به شرح و تفسير فرمايش حضرت اباعبدالله الحسين (صلوات الله عليه) - که در آخرين لحظات عمر حضرت عباس (سلام الله عليه) بيان شده است - پرداخته است؛ «حديث انکسار». [ صفحه 22] تا آن که اين نوشتار با نام «سقاي معرفت» با عنايات حضرت اباالفضل (سلام الله عليه) به سال 1382 شمسي در قم به طبع رسيد و الحمد لله مورد قبول طبع عاشقان حضرتش واقع گشت. اما از آنجا که نکته‏سنجان باهوش و دانايان ريزبين به نواقص کتاب که از ناحيه‏ي نويسنده به آن راه يافته بود توجه کرده و آنها را به حقير يادآور شدند، تصميم بر آن شد که با دوختن چشم به جانب سالار کربلا و استمداد از باب‏الحوائج دست به رفع نواقص آن زده و مطالبي بر آن افزوده شود و اين بار نيز با نام «سقاي معرفت، نشاني از حضرت اباالفضل (سلام الله عليه) در حديث و تاريخ» به شما بزرگواران تقديم شود. خدايا شکر تو گويم که توفيقي را عنايت فرمودي که نوشته‏اي از نو در مدح و ثناي عبد صالحت نگاشته شود و مستمدانه التماس مي‏کنم که اين رساله را مقبول درگاهت عنايت فرما و آن سرور کونين را از اين کمترين خشنود بفرما. وظيفه‏ي خود مي‏دانم از تمام کساني که در به ثمر رسيدن اين کتاب متحمل زحمت شدند به ويژه اساتيد و فضلايي که با تيزبيني عالمانه، آن را به کمال رساندند، قدرداني و نيز از جناب حجةالاسلام و المسلمين حاج آقا جعفر اسدي (دام عزه) «مدير کل سازمان اوقاف و امور خيريه استان اصفهان»، که به همت شخص ايشان کتاب به زيور طبع آراسته شد، تشکر کنم. آخر اين که اين کمترين اعتراف مي‏کند که اين نوشتار نه در حد شأن آن مولي است که نه مي‏دانستم و نه مي‏توانستم، بلکه همين اندازه است که خود را در صف چاکران آن کوي قرار داده و از سوداي دل عرضه بدارم: اشکم ولي به پاي عزيزان فتاده‏ام‏ خارم ولي به سايه‏ي گل آرميده‏ام‏ او چون نسيم دامن صحرا گرفت و رفت‏ من چون غبار جانب صحرا دويده‏ام‏ با ياد رنگ و بوي تو اي نوبهار عشق‏ همچون بنفشه سر به گريبان کشيده‏ام‏ مؤلف [ صفحه 25]