در دو کتاب مهم مخالفين يعني «صحيح بخاري» [1] و «صحيح مسلم» [2] روايات فراواني از ناحيه‏ي مقدسه حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و اله نقل کرده‏اند که به گونه‏ي صريح و روشن دلالت مي‏کند که شماري از اصحاب آن حضرت از دين مبين اسلام برگشته و مرتد شده‏اند که در اينجا دو مورد از آن بسيار، آورده مي‏شود. بخاري و مسلم مي‏گويند: حضرت خاتم المرسلين صلي الله عليه و اله فرمودند: «أنا فرطکم علي الحوض، و ليرفعن رجال منکم ثم ليختلجن دوني، فأقول: يا رب [ صفحه 484] أصحابي. فيقال: انک لا تدري ما احدثوا بعدک»؛ [3] . من در کنار حوض منتظر آمدن شمايم، مردماني از شما از جا کنده شده، و از من جدا مي‏شوند. [در اين هنگام] من مي‏گويم اي پروردگارم اينها «اصحاب» من هستند، پس گفته مي‏شود. همانا تو نمي‏داني که بعد از تو چه بدعتها که ايجاد کردند. ابن‏حجر عسقلاني در معناي؛ «ليختلجن» مي‏گويد: «... اي ينزعون أو يخدبون مني»؛ از من جدا مي‏شوند و يا از من مي‏کنندشان [4] بنابراين شکي باقي نمي‏ماند که عده‏اي از اصحاب آن حضرت بعد از شهادت حضرتش، مرتد شدند. به اين روايت نيز بنگريد که به حسب نقل بخاري حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و اله فرمودند: «بينما أنا قائم اذا زمرة، حتي اذا عرفتهم خرج رجل من بيني و بينهم، فقال: هلم، فقلت: أين؟ قال: الي النار و الله، قلت: و ما شأنهم؟ قال: انهم ارتدوا بعدک علي أدبارهم القهقري...»؛ [5] . هنگامي که من در بين جمعي از آنها [اصحاب] ايستاده‏ام تا آنجا که همه‏ي آنها را مي‏شناسم مردي از آن ميان خارج مي‏شود و مي‏گويد: بشتابيد!! من مي‏گويم: به کجا؟ او مي‏گويد: به سوي آتش و جهنم، از او مي‏پرسم چرا و به چه چيزي؟ او در پاسخم مي‏گويد: اينان بعد از رحلت شما مرتد شده و به گذشته خويش بازگشتند. تفقه و فهم اين احاديث شالوده فکري دانشمنداني بزرگ چونان ابن‏حجر عسقلاني که در کتاب «الاصابة» خود معتقد به «عدالت صحابه» شده‏اند را چونان خاکستر بر باد مي‏دهد. چرا که رواياتي به اين مضمون که بزرگان محدثين آنها - مسلم و بخاري - نقل کرده‏اند، در [ صفحه 485] اينجا به دو نمونه آن اکتفا شد، به گونه‏اي واضح و روشن دلالت مي‏کند که شماري از همين اصحاب - که اين آقايان به عدالت آنها معتقدند - بدعت گذار شدند، بلکه مرتد گشتند، آيا اين فراز از کلام حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و اله «فأقول: يا رب أصحابي، فيقال: انک لا تدري ما أحدثوا بعدک «دلالت نمي‏کند، که عده‏اي از اين ياران، بدعت‏گذار بودند؟ و آيا اين فراز: «انهم ارتدوا بعدک علي أدبارهم القهقري» به طور آشکار ارتداد آنها را بيان مي‏دارد؟ بنابراين بحث ارتداد اصحاب بعد از شهادت حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و اله در ميان همه‏ي فرقه‏هاي اسلامي مطرح است و اين اختصاص به بزرگان شيعه ندارد. چرا که هم مطابق با نص قرآن است و هم روايات گوناگوني در منابع حديثي شيعه و سني بر آن وجود دارد، آنها که منکرند، خود منکر قرآن عظيم و حديث شريف مي‏باشند. برهه‏ي دوم: زماني بود که در کربلا با شهادت حضرت عباس (سلام الله عليه) کمر کشتي هدايت و نجات شکسته شد، و چراغ هدايت منکسر گشت، و امام سجاد (صلوات الله عليه) به اسارت رفت و وقتي کشتي هدايت بشکند، و چراغ هدايت منکسر شود، ديگر کسي راهي براي هدايت شدن نمي‏يابد، و همه مرتد مي‏شوند. حضرت امام صادق (صلوات الله عليه) مي‏فرمايند: «ارتد الناس بعد قتل الحسين (صلوات الله عليه) الا ثلاثة: أبوخالد الکابلي و يحيي بن ام طويل، و جبير بن مطعم ثم ان الناس لحقوا و کثروا...»؛ [6] . مردم بعد از شهادت [امام] حسين مرتد شدند جز سه نفر، ابوخالد کابلي، يحيي بن ام‏طويل، و جبير بن مطعم، پس از آن بود که مردم ملحق شده و زياد شدند. [ صفحه 486]

[1] اسم کتاب «الجامع المسند الصحيح من امور رسول الله صلي الله عليه و اله و سننه و أيامه» که به «صحيح بخاري» شهرت يافته است، اسم مؤلفش «محمد» و کنيه‏اش «ابوعبدالله» وي به سال 194 در بخارا به دنيا آمد و به سال 256 درگذشت. [2] نام وي «ابوالحسين مسلم بن الحجاج بن مسلم القشيري النيشابوري» است، که به سال 261 درگذشت. و مخالفين در وصف کتابش گفته‏اند: زير آسمان کتابي صحيحتر از «صحيح مسلم» يافت نمي‏شود. [3] صحيح البخاري ج 10: 192، حديث، 586 «کتاب الرقاق، باب في الحوض، حديث 2» چاپ: جمهورية مصر العربيه، وزارت الاوقاف، المجلس الأعلي للشئون الاسلامية، مرکز السيرة و السنة، سال 1413 هجري قمري، الطبعة الاولي، القاهرة، و نيز صحيح البخاري ج 7: 206، همان باب، چاپ دارالکتب العلميه، بيروت، همان، ج 8، 86، «کتاب الفتن، حديث 3» و...، صحيح مسلم 4: 1430، چاپ دارابن الحزم و مکتبة المعارف بيروت، الطبع الاولي: 1416 هجري، بنگريد به حديث: 2295، 2291، 2290 و 2297. [4] فتح الباري بشرح صحيح البخاري ج 14: 717. [5] صحيح البخاري ج 10: 195، حديث 5869، همان چاپ. [6] الاختصاص، صص 64 و 204؛ رجال کشي، ص 123؛ قاموس الرجال، ج 9، ص 398؛ بحارالانوار، ج 46، ص 144 و.... در بعضي از روايات واژه‏ي «قتل» ندارد.