شايد آنچه گفته شد، براي شماري از خوانندگان سنگين باشد، همان گونه که شجاعت آن حضرت در شمار کساني را که آن حضرت به جهنم فرستاد براي بعضي از افراد ظاهربين و حس گرا غير قابل باور شده و زبان و قلم به محال بودن آن گشوده و متأسفانه اوراق سفيد را سياه کرده‏اند. اما اين فضيلت را که دانستيد گر چه زيباست، اما باز هم ساحت قدس حضرت عباس (سلام الله عليه) از آن برتر است، کافي است که شما ياد آريد کلام نوراني حضرت امام صادق (صلوات الله عليه) را که پيش از اين شرح شد: «کان عمنا نافذ البصيرة...»؛ عموي ما نافذ البصيرة بود. يعني آن حضرت صاحب بصيرت نافذه بود، و «بصيرت» را اين گونه شرح کرده‏اند: «البصيرة قوت القلب المنور بالنور القدس يري بها حقائق الأشياء و هي التي يسميها الحکماء: العاقلة النظرية و القوة القدسية»؛ [1] . [ صفحه 448] بصيرت يعني نيرو و قوت قلبي که منور شده باشد به «نور قدس» که حقيقت همه چيز را به آن قوت و نيرو مي‏بيند، و اين بصيرت و قوت قلبي را حکماء «عقل نظري» و قوه‏ي قدسيه مي‏نامند. حال که معناي «بصيرت» را دانستي بنگر به کلام حکيم سبزواري قدس سره که مي‏گويد: «هر گاه نور بصيرت در قلب انساني تابيده شد، ديگر اين انسان، نه دنيا را مي‏بيند و نه آخرت را، يعني در چشم چنين انساني دنيا و آخرت ارزش ندارد بلکه تمام توجه او به پروردگار خود است و هنگامي که انسان صاحب نور بصيرت از دنيا و آخرت گذشت و به خداي پيوست، جسم او نيز نوراني مي‏شود، زيرا انسان بصير، جسم را هم در راه خدا به کار مي‏گيرد، از همين روي جسمش نيز منور به نور قدسي مي‏شود. ديگر در اين صورت حيات جسم نيز، حيات معنوي مي‏شود، نه حيات مادي، و به قول مولوي: بس بزرگان گفته‏اند ني از گزاف‏ جسم پاکان عين جان افتاد صاف‏ گفتشان و نفسشان و نقششان‏ جمله جان مطلق آمد بي‏نشان [2] . بنابراين جسم حضرت اباالفضل نور بود، چون آن حضرت صاحب «بصيرت نافذه» بود. و آنگاه که دست مقدسش از بدن جدا شد، خداوند دو بال به او عنايت کرد و واضح است که آن دو بال نوري که به جسم نوري حضرت اباالفضل عطا مي‏شود، يکي از آثارش آن است که در بهشت با ملائکه به پرواز درمي‏آيد، و ديگر آثارش آن که در عالم ملک و ملکوت هبوط و صعود مي‏کند. از همين روي حضرتش هم در دنيا و هم در آخرت و هم در عالم ملکوت حضور دارد. او در دنيا باب الحوائج است و در آخرت نيز شهدا بر عظمتش غبطه مي‏خورند و در «عليين» نيز خدا يادش را بزرگ کرده است. پس او کيست که عقل هيچ کس به دامن جلال و عظمتش نمي‏رسد؟ و به جز خدايي که او را رفعت ياد در ملکوت عنايت کرده و امام معصوم که هتک او را [ صفحه 449] هتک دين شمرده، چه کسي را توان فهم عظمتش و کدامين قلب و زبان ياراي وصفش را دارد. و چه زيبا ملافتح الله شوشتري [3] سرود که: به آستان تو سوگند کاستانه‏ي تو ز عرش برتر و بالاتر است چندين بار اساس قصر جلال تو بس که هست رفيع‏ جز ايزدش نتوان بود ديگري معمار و در ديگر غزلي مي‏گويد: بوالفضل و بوالکمال أبوالسيف آن که او در فوق عرش رأيت فضل و هنر زند [4] . شاه حجاز و ماه بني هاشمي لقب‏ آن کو، لواي نصرت و فتح و ظفر زند از بهر سير رفعت او طاير قياش‏ با شهپر خيال اگر بال و پر زند مشکل رسد به حلقه‏ي دربار رفعتش‏ صد بار اگر ز حلقه‏ي امکان بدر زند حکمش چنان که نقشه ز نقشش قضا برد امرش چنان که کرده ز رويش قدر زند [5] . در صولت و صلابت و مردي و مردمي‏ در روزگار تکيه‏ي بجاي پدر زند موسي بگفتن «أرني» نيست حاجتش‏ گر ذره‏اي ز خاک درش بر بصر زند زان خاک جاي سوزنش ار بود با مسيح‏ مي‏بايدش قدم بسر عرش بر زند يعقوب را محبت يوسف رود ز دل‏ گر بر رخش ز منظر دل يک نظر زند شاها مرا به مدح تو لطف تو شد دليل‏ و رنه چگونه مور ز دريا گذر زند [6] .

[1] جامع العلوم في اصطلاحات الفنون «دستور العلماء» ج 1: 251. [2] شرح الاسماء الحسني: 215. [3] وي عالمي محقق و عارفي دل سوخته‏اي است که در محضر سيدالعارفين سيد علي شوشتري قدس سره و دانشمند محقق و عالمي رباني و واصل به ولايت حسيني شيخ جعفر شوشتري قدس سره شاگردي کرده و به مقام بلندي از علم و معرفت دست يافته است او به سال 1243 قمري تولد و در سال 1304 قمري از دنيا رحلت کرد، روحش تابناک باد. [4] اشاره به «رفع [الله] ذکرک في عليين. [5] ز آن که او باب الحوائج است. [6] ديوان وفايي: 123 و 124.