با اين که حضرت عباس (سلام الله عليه) تنها با دست چپ لشکر ابنزياد را تار و مار ميکرد و آن انبوه سپاه را به ستوه آورده بود از رويارويي با آن حضرت ناتوان و بيچاره شدند، پس براي اين که کار آن حضرت را يکسره کنند دوباره به همان حيله پيشين دست زدند و شخصي به نام «حکيم بن الطفيل» بر پشت نخلي کمين کرد و دست چپ آن سپه سالار را از بدن جدا کردند. حضرت با چابکي شمشير را به دندان گرفت و در حالي که با دو بازو علم را نگه داشته بود و مشک آب را بر دوش داشت اين رجز را خواند:
يا نفس لا تخش من الکفار
و أبشري برحمة الجبار
مع النبي السيد المختار
قد قطعوا ببغيهم يساري
فأصلهم يا رب حر النار
چون که دست چپ فتاد از پيکرم
سر بيندازم به پاي سرورم
هين مترس عباس از تير بلا
جان سپر کن پيش تيغ ابتلا
سينهات چون شد ز پيکان چاک چاک
چشم را کن وقف بر تير هلاک
چشم و دست و سر چه دادي بيدرنگ
استخوان خويش را کن وقف سنگ
چون نماند هيچ آثاري بجا
گو در آن دم يا اخا رفتم بيا [1] .
اينجا بود که دشمن پي به سطوت و عظمت و شهامت آن حضرت برد و دوباره ديدند که عجب دلاوري است حضرت عباس، با اين که دو دست او قطع شده و از آن دو خون جاري است، باز هم دست از دفاع برنميدارد، و با دندان به جنگ برميخيزد. و از همين روي همه از رويارويي با حضرتش در هراس بودند.
پس آخرين چارهاي که سران لشکر يزيد انديشيدند اين بود که از يک سو دستور دادند آن حضرت را تيرباران کردند و از طرفي يکي از سياهدلان کافر از پشت سر به آن حضرت حمله کرد.
علامهي محقق شيخ عبدالواحد مظفر قدس سره در رابطه با اين واقعه ميگويد:
[ صفحه 412]
«... المروي الصحيح ان الذي ضربه بالعمود جائه من خلف ظهره فسقط علي وجهه...»؛ [2] .
بنابر روايت صحيح، آن کسي که با عمود آهن به حضرت اباالفضل (سلام الله عليه) حمله کرد، از پشت سر آن حضرت آمد و از پشت سر عمود را بر سر مبارک آن حضرت زد، از همين روي آن حضرت با صورت به زمين خوردند.
تا عمود دين سر عباس نام آور شکست
بار ديگر تارک نوراني حيدر شکست
تا که جسم اطهرش شد تيرباران بلا
کشتي دين را بگرداب بلا لنگر شکست
تا که زد بر تارک پاکش عمود آهنين
پشت دين، پهلوي زهرا، بازوي حيدر شکست
آه از آن ساعت که زد بر ديده خونين او
ناو کي کز وي به قلب انس و جان، نشتر شکست [3] .
همين که حضرت عباس (سلام الله عليه) از عرش زين، روي به سوي زمين نهاد، فرياد بلند ساخت:
«عليک مني السلام يا أباعبدالله» [4] .
در اين هنگام که حضرت اباعبدالله الحسين (صلوات الله عليه) سلام برادر شنيد، روي به سوي او شتافت: و حلقه دشمن را شکافت و شمار زيادي از آنها را به هلاکت رساند و خود را بر بالين سقاي کودکان رساند. چون چشم مبارک امام بر جسم و روح خونين برادر افتاد، از ناي دل چنين فرياد برآورد:
«وا أخاه، وا عباساه!! الآن انکسر ظهري و قلت حيلتي و شمت بيعدوي»؛ [5] .
[ صفحه 413]
واي برادرم، واي عباس هم اکنون کمرم شکست، چارهام رو به کاستي رفت، دشمنم زبان به سرزنشم گشود.
بايد به محضر مقدس حضرت عباس (سلام الله عليه) عرضه شود:
اي علمدار! اي سپه سالار! اي فرزند حضرت علي مرتضي (صلوات الله عليه):
ديده بگشا که طبيبت سر بالين آمد
ديده بگشا که حسين با دل خونين آمد
ديده بر هم منه اي سرو به خون غلتيده
که تا نگويند حسين داغ برادر ديده
ديده بگشاي که طفلان همه غوغا دارند
قطرهي آب روان از تو تمنا دارند [6] .
|