يکي از غمبارترين صحنه‏هاي عاشورا عطش و تشنگي کودکان خردسال است که تاب را از آنها گرفته بود، تا آنجا که کار را بر حضرت امام حسين و حضرت سقا (صلوات الله عليهما) بسيار سخت کرده بود. و همين انگيزه شد که فرمان امام براي آب خواستن صادر شود. از همين روي، تشنگي بر حضرت اباعبدالله الحسين (صلوات الله عليه) چنان سخت شد که خود براي آوردن آب از شريعه فرات، سوار بر مرکب شدند و از طرفي صداي «العطش، العطش» کودکان جان سقا را نيز خسته کرد، همين که حال اطفال را مشاهده کرد و از طرفي ديد که شاه کربلا بر زين اسب نشسته و به حرکت درآمده [1] خود را مهياي آب آوردن نمود. علمدار کربلا نيز نيزه به دست گرفت و مشک بر دوش انداخت و سوار بر اسب شد تا در کنار سيد و سرور و امام خود باشد؛ او علمدار سلطان کربلا است بايد در هنگام کارزار سلطان، پيشمرگ او باشد. او بايد آب بياورد و او بايد به پيشواز خطر برود. [2] پرچم‏دار عاشورا در حالي که لواء اعظم را در دست داشت، در کنار مولاي خود حرکت مي‏کرد. بايد اين نکته را يافت که چرا آن هنگام که حضرتش براي آب آوردن مي‏رفت، علم را نيز برافراشته بود. با اندک تأملي راز آن هويدا مي‏شود، و آن اين که در آن هنگام شاه کربلا نيز به حرکت آمده بود، يعني سوار بر اسب براي آب حرکت فرموده بود. و واضح است که هر جا سرور و سلطان باشد باشد علمدار، پرچم سلطان را در همان جا به اهتزاز درآورد. [ صفحه 408] از حرکت امام و سردار کربلا که براي آب آوردن مهيا شده بود، اژدهاي لشکر دشمن به هيجان آمد و در پيچ و تاب شد، تا از آب برداشتن حضرت سقا (سلام الله عليه) جلوگيري کند. از همين روي تمام لشکر به جنگ مولا پرداختند و اين جنگ ناعادلانه که يک طرف آن لشکر بي‏شمار دشمن و سلاح فراوان و در طرف ديگر تنها يک سردار و يک علمدار؛ يعني حضرت امام حسين (صلوات الله عليه) و حضرت عباس (سلام الله عليه) بود، ادامه يافت. به حدي که تشنگي بر مولاي عالم سخت شد، از اسب پياده شد و قصد آب فرات فرمود و حضرت عباس (سلام الله عليه) پيشاپيش آن حضرت، هم زمان، هم علمداري مي‏کرد و هم خود را به شريعه رسانده بود و مشک را پر از آب نموده، سوار بر اسب شد. در اين هنگام مردکي از لشگرگاه دشمن فرياد برآورد: «نگذاريد امام به آب فرات دست يابد» و امام او را نفرين کرده، فرمودند: «اللهم أظمئه؛ خدايا تشنگي و عطش را بر او چيره گردان» آن مرد نابکار خشمگين شد و تيري به طرف حضرت اباعبدالله الحسين (صلوات الله عليه) رها نمود که بر فک آن حضرت اصابت کرد، حضرت تير را از دهان مبارک خويش بيرون کشيد و بنا به نقلي حضرت اباالفضل (سلام الله عليه) خود را رسانيد و آن تير را بيرون آورد [3] . حضرت اباعبدالله (صلوات الله عليه) دو دست مبارک را بر زير چانه گشود همين که دو کف حضرت پر از خون شد آن را به طرف آسمان ريخت و فرمود: «اللهم اني أشکو اليک ما يفعل بابن بنت نبيک»؛ خدايا از آنچه بر فرزند دختر پيامبرت مي‏آيد به تو شکايت مي‏کنم. در اين هنگام دشمن با تمام قوا و توان اطراف حضرت قمر بني هاشم (سلام الله عليه) را گرفت، و بين آن حضرت، و حضرت امام حسين (صلوات الله عليه) جدايي انداخت. و از آنجا که دشمن دريافته بود، دست حضرت اباالفضل (سلام الله عليه) دست امام حسين (صلوات الله عليه) است، و تا آن حضرت را به شهادت نرسانند، کار کربلا يکسره نمي‏شود، تصميم گرفتند، آن تک يل عاشورا را از ميان بردارند. از همين روي تمام لشکر کفر و نفاق به گونه‏اي ناجوانمردانه به سوي آن حضرت تاختند. [ صفحه 409] ولي از آنجا که همه‏ي همت حضرت سقا آن بود که آب را به خيمه برساند نه آن که به جنگ با آنها بپردازد. فقط در حد دفاع و شکافتن دشمن براي رسيدن به خيمه‏ها به آن لشکر نابکار حمله مي‏نمود. دشمن که ديد، از پس کارزار با پور مرتضي برنمي‏آيد حيله‏اي انديشيد و آن اين که يکي از سران لشکر دشمن به نام «زيد بن ورقاء جهنمي» در پشت تنه درخت خرمايي کمين کرد، در حالي که خبيث ديگري به نام «حکيم بن طفيل» او را کمک مي‏کرد. به انتظار گذر سردار به سر مي‏بردند. همين که آن حضرت از کنار آن نخل در حال گذر بود، از جاي جستند، و دست راست حضرت عباس (سلام الله عليه) را قطع کردند. حضرت عباس (سلام الله عليه) که جانم فدايش باد، شمشير را به دست چپ گرفت و به قوم دغا حمله‏ور شد و چونان شيري که بر گله روبهان حمله کند آنها را مي‏کشت و تار و مار مي‏نمود و چونان موجي کوه‏وار اين رجز را مي‏خواند: «و الله ان قطعتم يميني‏ اني احامي أبدا عن ديني‏ و عن امام صادق اليقين‏ نجل النبي الطاهر الأمين‏ سوگند به الله جل جلاله - اگر دست راست مرا از بدن جدا نموديد همانا من از دين خود و امام صادق اليقين خود که نواده پيامبر پاک و امين است، هميشه دفاع خواهم کرد. دشمن خيال مي‏کرد که با جدا شدن دست راست آن شير بيشه‏ي سطوت، و آن کوه صلابت، و آن درياي خروشان حيدري، مي‏توانند بر آن حضرت چيره شوند و به گمان باطل خود مي‏خواستند بر کسي چيره شوند، که اسوه و مظهر شجاعت، قدرت، مروت و صلابت و شجاعت است. و چه زيبا آن شاعر عرب، حمله‏هاي آن حضرت را ترسيم کرده، مي‏گويد: «يمثل الکرار في کراته‏ بل في المعاني العز من صفاته‏ ليس يدالله سوي أبيه‏ و قدرة الله تجلت فيه‏ فهو يدالله و هذا ساعده‏ تغنيک عن اثباته مشاهده‏ صولته عند النزال صولته‏ لولا الغلو قلت جلت قدرته [4] . [ صفحه 410] او در حمله‏هاي خويش حضرت حيدر کرار را به نمايش مي‏گذاشت بلکه آن حضرت تنديس تمام صفات عالي پدر بزرگوارش بود. دست خدا جز پدرش نبود که قدرت خداوند در آن حضرت تجلي يافته و ظهور مي‏نمود. بنابراين حضرت علي (صلوات الله عليه) دست خدا است و اين فرزند بازوي آن دست است و ديدن جنگ آوردي آن حضرت براي اثبات اين حقيقت تو را از هر برهان ديگر بي‏نياز مي‏کند. يورش او بر دشمن در هنگام جنگ مانند هجوم پدرش حضرت صفدر (صلوات الله عليه) است و اگر مرا متهم به غلو و بلند پروازي نمي‏کردند، مي‏گفتم: قدرتش عظيم‏تر از آن است که در اين جهان بروز کند.

[1] عوالم ج 17: 292، الارشاد ج 2: 79. [2] آنچه گفته شد با توجه به متن تاريخي است که صحنه آخرين ساعات کربلا و آخرين لحظات عمر حضرت عباس سلام الله عليه در کنار حضرت اباعبدالله الحسين صلوات الله عليه را ترسيم نموده است. و با توجه به آنچه گفته شد، جاي هر گونه پرسش را از آن دو متن که به ظاهر مخالف همديگر است را برطرف مي‏کند، يعني «الارشاد ج 2: 79» و «عوالم ج 17: 292» و «تاريخ طبري ج 5: 79». [3] نفس المهموم: 136. [4] العباس: 161.