پيش از اين اشاره شد که وقتي زنان و دختران بني اسد عازم دفن شهدا شدند، غيرت مردان آن قوم به جوش آمد و به کمک زنان قوم خود به قتلگاه آمدند. ديدند:
قتلگاهي کشتهاي عريان در او
بحر خوني گوهر غلطان در او
قتلگاهي تن در او، بيسر همه
پايمال لشکر کافر همه
بدنهايي ديدند منور، اما بعضي از آنها به مانند پيرمرد هشتاد ساله، و بعضي کودکان سه ساله، جواناني نورس، هر کدام چونان برگ خزان در هم ريختهاند. عقلها از سر رفت و
[ صفحه 365]
ندانستند و نميتوانستند، بدنهاي مقدس شهدا را از هم تمييز دهند، چه کنند؟
ناگهان گلگون سواري باشتاب
شد عيان بر رخ برافکنده نقاب
آن سوار عالي مقدار ميان قتلگاه رسيد، اجساد شهيدان را ديد.
بسان حضرت يعقوب ناله سر ميکرد
که او پسر پسر و اين پدر پدر ميکرد
به سر عمامهي سبزي و ليک ژوليده
بسان چشم غزالان سياه پوشيده
فرمود چرا حيرانيد؟ قوم بني اسد شرح ماجرا را گفتند: و اينکه آمديم براي دفن شهدا، اما نميدانيم که اين بدنها از آن کيست؟ آقا کدام است و غلام کدام؟ حضرت فرمودند: همه را من ميشناسم. يک يک شهدا را آوردند، و امام معرفي کردند و آن قوم آنها را دفن کردند.
ناگهان شد بانک واويلا بلند
از تمام آن گروه مستمند
پيکري ديدند افتاده به خاک
قطعه قطعه پاره پاره چاک چاک
از حضرت امام سجاد (صلوات الله عليه) پرسيدند، اي سرور و آقاي ما، اين بدن، که با ديگر شهدا فرق دارد، و او را جلال و عظمتي است که در ديگر بدنها نيست، از آن کيست؟
بزرگ مصيبتي شد، هنگامي که چشم مبارک حضرت امام سجاد (صلوات الله عليه) بر بدن مقدس پدر (صلوات الله عليه) افتاد، بدن ايشان را در آغوش کشيد و چه نجواها کرد. و چه نالهها زد:
آن تن صد پاره را دربر گرفت
نالههاي دلخراش از سر گرفت
گفت اين خود مايهي جان من است
جان فداي اين که جانان من است
اين تن قرباني جان وفا است
اين شهيد خنجر قوم دغا است
اين که افکنده مرا در شور و شين
اي مسلمانان حسين است اين حسين
دفن اين تن جز مرا مقدور نيست
غير من اين گنج را گنجور نيست
پس شماها اي گروه اشکبار
ايستيد از کرد من در يک کنار
تا کنم از پردهي دل کفن او
خاکي افشانم به سر در دفن او
غير من لايق نباشد اين مقام
لا يلي أمر الامام الا الامام [1] .
[ صفحه 366]
بني اسد قبل از آمدن حضرت امام سجاد (صلوات الله عليه) هر چه خواستند بدن امام را جا به جا کنند نتوانستند از همين روي وقتي امام ميخواستند بدن اقدس حضرت سيدالشهداء (صلوات الله عليه) را دفن کنند، بني اسد خواستند به آن حضرت کمک کنند. حضرت فرمودند: من امر او را کفايت ميکنم. آن قوم به حضرت عرض کردند.
اي برادر عرب چگونه به تنهايي ميتواني دفن کني و حال آن که ما همگي هر چه کرديم نتوانستيم آن بدن را حرکت دهيم.
حضرت گريهي شديدي کردند و فرمودند: با من کسي هست که کمک کند، پس دو دست مبارک را زير بدن [آن حضرت نموده] و فرمودند: «بسم الله و بالله و في سبيل الله و علي ملة رسول الله هذا ما وعدنا الله و رسوله ما شاء الله لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم» پس به تنهايي بلند کردند و احدي از ما شرکت در آن نداشت...» [2] .
هيکل توحيد و نقش کبريا
کرد مأوي در حصير بوريا
هاتفي زد بانگ بهر آن جناب
رب الارباب است اين، ما للتراب [3] .
|