«آن ايامي که اين قلم مشغول تأليف اين کتاب بود، و کارهاي آخرين را به تحقيق نشسته بود، در نام اين نوشتار حيران بود. گه گاه، نامي را به دلالت عقل بر اين مجموعه مي‏پسنديد، و بعضي از دوستان اسمي را پيشنهاد مي‏کردند. ولي هيچ کدام چنگي به دل نمي‏زد، تا اين که در اوقات خلوتي که ساعت، دوازده شب را نشانه گرفته بود، اين گونه به نظر رسيد که نام اين کتاب بايد «سقاي معرفت» باشد، و در همين لحظه چشم به ورقه‏اي از کتاب شعري افتاد که بعدها فهميدم «ديوان عمان ساماني» است و آن شعر اين بود: ساقيا قربان چشم مست تو چند چشم مي روان بر دست تو برفکن آن آب عشرت را به جام‏ بيش از اين مپسند ما را تشنه کام‏ اين شد که نام اين نوشته «سقاي معرفت» شد.