کربلا يعين قبله‏ي موحدان، عاشورا يعني روز خدا، و حضرت اباالفضل (سلام الله عليه) يعني سردار معرفت الله، او کسي است که در دامن جلوه‏ي الله جل جلاله زبان به جز توحيد نمي‏گشايد و در ميدان کارزار کربلا مي‏فرمايد: «براي يک لحظه به خداوند شرک نيالودم» و مولايش آن رادمردي است که در هنگامه‏اي که از اسب بر زمين قرار مي‏گيرد و... مي‏فرمايد: «بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله» [1] . هر کس به راهي مي‏رود تا به رتبه «معرفت الهي» دست يابد، گاهي آن را در سير و سفر در «اسفار» مي‏جويد، و گاهي انتظار نسيم گشايش از «فتوحات مکيه» مي‏کشد، و بر عقل خود نگين «فصوص الحکم» مي‏زند، و انس با خدا را از «مصباح الانس» مي‏جويد، ما را چراغ انس «مصباح هدي» است، و ذکر و ورد ما، «يا حسين» است، و «رياضيات» ما سوز دل بر مصايب کربلا است. اي سالکان، اي عارفان ما را سپه سالار توحيد کربلا از همه‏ي عارفان بي‏نياز کرده است. کدامين عارف به خاک پاي آقاي ما مي‏رسد، کدامين موحد، توان درک ذره‏اي از عظمت جلال و جمال الهي سرور ما حضرت حسين (صلوات الله عليه) را دارد. تا چه رسد به مقام توحيدي آن حضرت. [ صفحه 355] اگر کسي خداشناس شد از کربلا بهره جست، و اگر کسي رازي بر او باز باشد از عاشورا شد، پس چرا بر سفره خداشناسي کربلا ننشينم و جان خود را در معرض نسيم فتوحات نينوا قرار ندهم. و اگر کسي به اين راه سر ننهاد، عارفي دروغين است و آن که جان بر سر راه اين قافله نهاد، نور توحيد در قلبش گذاشته شد. غرور و کبر تا کي، تا بکي در گفتن و خواندن‏ به چوگان عمل دستي زن، ار خواهي تو گو بردن‏ پشيماني ندارد سود از اول فکر آخر کن‏ که آب رفته را بر جوي نتوان باز گرداندن‏ مقيم ميکده باش و مکن ترک طريقت را که تا نوشي ز آب عذب در هنگام کوچيدن‏ بخوان از دفتر عشاق حرفي، گر پسنديدي‏ تعلم کن به نزد هادي کل، راه پيمودن‏ برو اندر پي آب حيات و خضر فرخ پي‏ تو داني که خضرت کيست اندر اين تکاپيدن؟ بدان خضر تو مي‏باشد حسين آن زاده‏ي زهرا که برد از جمله‏ي عشاق، گوي عشق بازيدن‏ تو بشنيدي خبر ز آب حيات و هيچ مي‏داني‏ که آب چشمه‏ي چشم است اندر وقت گرييدن‏ ولي بر آن عزيز مصطفي آن کشته‏ي عطشان‏ که خون اندر غمش از آسمان بنمود باريدن [2] .

[1] بحارالانوار، ج 45: 53. [2] بوستان معرفت: 771.