گرچه درخشش نام زهير بن قين بر آسمان کربلا و روز تاسوعا و عاشورا چونان ستاره نوراني در پيچ و خم روزگار ماندگار است، و ياد او را در مسير کربلا و واقعه عاشورا مييابيم، اما دريچههايي به زندگي او را ميتوان، از همانجا باز نمود. گرچه تاريخ از او و قبل از واقعه کربلا براي ما مطالب زيادي را به ارمغان نياورده است.
بعضي از همسفران جناب زهير از قبيله «فزاره» و «بجيله» که در برگشت از مکه همراه او بودهاند، يکي از مهمترين وقايع آن سفر را چنين گزارش کردهاند:
«ما با کاروان حضرت امام حسين (صلوات الله عليه) در راه بازگشت از مکه همراه شديم، و هيچ چيزي ناراحتکنندهتر براي ما نبود مگر اين که در اين مسير با آن حضرت (صلوات الله عليه) هممنزل شويم. و بخواهيم در يک منزل اتراق کنيم. تا اين که در يکي از منزلهاي بين راه به ناچار هممنزل شديم.هنگامي که در آن منزل مشغول غذا خوردن بوديم، پيک امام روي به ما آمد و سلام کرد و سپس وارد شد و گفت: «اي زهير بن قين مرا حضرت امام حسين (صلوات الله عليه) فرستاده تا به نزدش بروي.» [همين که پيام آن حضرت را شنيديم] هر چه از غذا در دست داشتيم بر زمين انداختيم، [سخت خاموش و بيحرکت مانديم] چنان که گويي بر سرمان پرندهاي نشسته است [و همگان حيرتزده نميدانستيم چه بايد کرد و چه بايد گفت، و تو گويي هوش از سر ما رفت.]
ديلم همسر جناب زهير لب به سخن گشود و گفت: سبحان الله!! اي زهير آيا پسر رسول خدا صلي الله عليه و اله به تو پيغام فرستاده که نزدش بروي و نميروي!!! [خوب است] نزدش روي و کلامش را بشنوي، آن گاه برگردي» پس زهير نزد حضرت رفت، و ديري نپاييد که نزد ما آمد چنان خندان و فرخنده و شادمان بود که نور از صورتش ميتابيد.
دستور داد که خيمههاي او را برچيده و زاد و توشهاش را جمع کنند، و آنها را به سوي خيمههاي حضرت اباعبدالله الحسين (صلوات الله عليه) ببرند، آن گاه همسرش را طلاق داد و گفت به خانواده خود ملحق شو، چرا که دوست ندارم به خاطر من
[ صفحه 341]
آسيبي به تو برسد، آنگاه روي به ياران خود کرد و گفت: هر کس از شماها دوست دارد از من پيروي کند [و به امام بپيوندد] وگرنه اين آخرين ديدار ما است. سپس گفت: ميخواهم براي شما حديثي و خاطرهاي را نقل کنم:
همانا در لشکرکشي و جنگ «بلنجر» خداوند پيروزي نصيبمان کرد. [در آن جنگ] جناب سلمان هم با ما بود. روي به ما کرد و گفت: «آيا از اين پيروزي و غنيمتهايي که به دست آورديد، شادمان شديد.؟!» گفتيم: آري، او گفت: «اذا أدرکتم [1] شباب آل محمد صلي الله عليه و اله فکونوا أشد فرحا بقتالکم معهم مما أصبتم اليوم من الغنائم فأما أنا فأستودعکم الله»؛ آنگاه که جوانان آل محمد صلي الله عليه و اله را يافتيد، شادمانتر باشيد، به خاطر همراهي با آنها در جنگ از پيروزي و به دست آوردن غنيمتهايي که امروز به دست آورديد، اما من زود است که با شما خداحافظي کنم [و از ميان شما بروم] و زهير با گروه امام ماند تا اين که به شهادت رسيد.» [2] .
اين ملاقات را دانشمندان شيعه و تاريخنگاران مخالفين در کتابهاي خود آوردهاند و دقت در آن، نکات و لطايف زيبايي به دست ميدهد که به بعضي از آنها اشاره ميشود.
نکته اول: همراهان زهير از اين که با حضرت امام حسين (صلوات الله عليه) هممنزل شوند ناراحت بودند، اما آيا زهير هم از وقوع آن ناراحت بود؟ اين نکتهاي است که اين قطعهي تاريخ هيچ گونه دلالتي بر آن ندارد. و شايد ملحق نشدن زهير به خاطر مصلحتهايي بوده که ما چندان از آن آگاهي نداريم. و شايد بتوان گفت: زهير در پي به وجود آمدن فرصتي بود تا به آن حضرت ملحق شود، و آمدن پيک بهترين فرصت بود، علاوه بر آن که با اين آمد و شد فضيلتي از فضايل اصحاب امام را آنهم از زبان بزرگترين صحابي پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله براي همراهان خود بيان کند.
نکته دوم: عمل شدن به توصيه جناب سلمان، دانستيم که جناب سلمان فرمود: آن روزي که جوانان آل محمد صلي الله عليه و اله را يافتيد، شادمانتر باشيد، و ديديم که وقتي جناب زهير نزد
[ صفحه 342]
همسفران خود برگشت: چنان شادمان و فرحناک بود که برق شادي در چهرهي او ديده ميشد.
نکته سوم: جناب زهير با بيان جريان جنگ «بلنجر» و پيشگويي جناب سلمان جواب سؤالهاي نهاني همسفران خود را داد. چرا که آنها از خود سؤال ميکردند که چه اتفاقي افتاده که جناب زهير پس از اين همه کنارهگيري از امام به او پيوست.
نکته چهارم: آنچه را جناب زهير از جنگ «بلنجر» و فرمايش جناب سلمان براي دوستان خود گفت، ميدانست. و از همين روي وقتي شنيد، امام خروج کرده، حرکت کرد تا به حضرت امام حسين (صلوات الله عليه) ملحق شود، و دليل اين مدعي سخن عبدالله بن عبدالعزيز البکري الاندلسي متوفاي 487 قمري است، وي بعد از نقل کلام جناب زهير که از جناب سلمان عليهالسلام در جنگ بلنجر نقل ميکند، مينويسد:
فلما سمع زهير بخروج الحسين بن علي تلقاه، [3] فکان في جملته و قتل معه بکربلا؛ [4] پس وقتي که زهير بيرون رفتن و خروج امام حسين (صلوات الله عليه) را شنيد به استقبال آن حضرت شتافت. و در شمار اصحاب او بود تا اين که به شهادت رسيد.
کلام «ابنبکري» صراحت دارد که زهير خواستار ملاقات حضرت امام حسين (صلوات الله عليه) بود. و دليل آن را همان پيشگويي جناب سلمان ميداند، و اين سخن، سخن حقي است، چرا که زهير اين را از قبل ميدانسته و معنا ندارد که از ملاقات با امام گريزان باشد.
|