در روزها و سال‏هاي اول بعثت که حضرت رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و اله تنها بود و جز اندکي انگشت‏شمار به اسلام نگرويده بودند، در آن اوقاتي که حضرتش به تبليغ مي‏پرداخت و قرآن مي‏خواند، مخصوصا در مسجدالحرام، شيوخ قبايل و مردان کفر، به اذيت و آزار آن حضرت مي‏پرداختند، يکي از جسورترين رؤساي قبايل، ابوجهل ملعون بود که سخت پيامبر عزيز و گرانقدر اسلام را اذيت مي‏کرد. يک روز عصر، ظلم و ستم و جسارت و اهانت خود را به بدترين صورت انجام داد. بعضي گفتند: هنگامي که حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و اله مشغول تلاوت سوره «الرحمن» بود، جسارت کرده - قلم شکسته باد - خاک بر صورت مبارک آن حضرت پاشيد، و بعضي گفتند: محتواي شکمبه‏ي گوسفندي را بر سر و روي حضرت ريخت، گردن مقدس و مبارک آن حضرت را با پاي خود مورد جسارت قرار داد. و به جمع عشيره خود که در گوشه‏اي از مسجدالحرام اجتماع کرده بودند رفت. اين جسارت بزرگ موجب سر و صدا در مکه شد. و مردم به دور هم گرد آمده و از اهانت آن ملعون به ساحت قدس حضرت رسول اکرم صلي الله عليه و اله سخن مي‏گفتند. روش حضرت حمزه عليه‏السلام آن بود که روزها به شکارگاه خود مي‏رفت، و هنگام بازگشت قبل از آن که به خانه رود. به طواف کعبه مي‏رفت، آن روز هم به شکار رفته بود و هنگام بازگشت در حالي که شمشير خود را حمايل کرده بود و هر کس او را مي‏ديد، از صلابت و شکوه او ترس در دلش جاي مي‏گرفت، به قصد طواف کعبه به طرف مسجدالحرام در حرکت بود که کنيز صفيه - خواهر بزرگوارش - جسارت و اهانت ابوجهل به [ صفحه 291] حضرت رسول اکرم صلي الله عليه و اله را به او خبر داد، غيرت هاشمي او به جوش آمد و آثار خشم و غضب در چهره مبارکش هويدا شد. باز در بين راه دو زن ديگر خبر جسارت را به او گزارش کردند، آن حضرت برگشت و پرسيد: آيا شما خود جسارت و اهانت ابوجهل را به پسر برادرم مشاهده کرديد؟ پاسخش دادند: آري. آن شير دلاور و پهلوان نامور هاشمي در حالي که غضب و خشم از تمام وجودش مي‏باريد، آمد و آمد، تا بالاي سر ابوجهل قرار گرفت ابوجهل به عجز و ناله افتاد و گفت او به خدايان ما اهانت مي‏کند، و... با کمان خود بر سر ابوجهل کوبيد، و فرمود: چرا به پسر برادرم اهانت کردي؟ مگر نمي‏دانيد که من بر دين او هستم، اگر مردانگي مي‏دانيد، با من به نبرد برخيزيد، بدانيد که گواهي مي‏دهم: «لا اله الا الله» و «أن محمدا رسول الله»، و به منزل خود برگشت، اين عمل بسيار بزرگ حضرت حمزه عليه‏السلام در بين مردم ولوله‏اي به راه انداخت، مسلمانان را خوشحال، و خاک يأس و نااميدي بر قلب مشرکين پاشيد. [1] . بنابراين حضرت حمزه عليه‏السلام در آن واقعه، اسلام خود را ابراز کرد، نه اين که «در آن حادثه ايمان آورد». و اين که بعضي از تاريخ‏نويسان نوشته‏اند: «فرداي آن روز اسلام آورد»، بر اساس يک توهم، بلکه عناد است؛ چرا که حضرت حمزه، بنده‏ي برگزيده‏ي الهي بود. علاوه بر اين که معتبرترين و قديمي‏ترين متن تاريخ «سيره‏ي ابن‏اسحاق» اين جمله را گزارش نکرده و ابن‏هشام نيز که آن را تلخيص نموده و «السيرة النبوية» نام نهاده، نياورده است.

[1] آنچه نقل شد برگرفته از کتاب شريف «بحارالانوار ج 18: 211» و «السيرة النبوية ج 1: 292 و 293» و... مي‏باشد.