يکي از نشانه‏هاي صلابت ولايت که در روز عاشورا از حضرت عباس (سلام الله عليه) آشکار شد اين بود: در جريان جنگ حضرت امام مجتبي (صلوات الله عليه) با معاويه اسب آن حضرت ربوده شده بود و در دست يکي از سرداران معاويه بود، حضرت عباس (سلام الله عليه) با رشادت و صلابتي که ويژه حضرتش بود آن اسب را پس گرفت و به محضر حضرت امام حسين (صلوات الله عليه) تقديم نمود. علامه نامور و فقيه سترگ محمدباقر بيرجندي قدس سره مي‏نويسد: «زهير (بن قين) آمد به نزد عبدالله بن جعفر بن عقيل قبل از شهادت او، و گفت: «يا [ صفحه 164] أخي ناولني الرايه» [1] عبدالله گفت: «مگر در من ضعف و ناتواني از حمل رأيت (پرچم) مشاهده مي‏کني؟» زهير گفت: (نه) وليکن مرا به آن احتياج است» پس رأيت (پرچم) را گرفت و آمد به نزد (حضرت) عباس بن اميرالمؤمنين (صلوات الله عليه) و عرض کرد: «يابن اميرالمؤمنين: اريد أن احدثک بحديث وعية، (اي پسر اميرالمؤمنين مي‏خواهم سخني را براي تو بازگو کنم که از آن چاره‏اي نيست.)» (حضرت) عباس (سلام الله عليه) فرمود: «حديث خود بگوي که وقت آن فوت مي‏شود، حدث و لا حرج عليک و انما تروي لنا متواتر الأسناد» [2] . زهير عرض کرد: «يا اباالفضل پدر تو چون اراده کرد تزويج به مادر تو ام‏البنين را، فرستاد به نزد برادر خود عقيل - که عارف بود به انساب عرب - و (فرمود): «مي‏خواهم که خواستگاري کني براي من زني از صاحبان بيوت و حسب و نسب و شجاعت را؛ تا خداوند از او ولد (و فرزند) شجاعي به من عطا کند که بازو و ناصر باشد ولد من حسين را، و مواسات کند او را به نفس خود در صف کربلاء» و پدر تو، تو را براي امروز خواست، پس کوتاهي نکني در حفظ حرم برادران و خواهران خود.» از شنيدن اين کلام لرزه بر اندام (حضرت) أبي‏الفضل (سلام الله عليه) افتاد و چنان پاي در رکاب به تمطي آمد تا تسمه‏ي رکاب از قوت آن جناب قطع شد (يعني چنان پاي آن بزرگوار در رکاب اسب فشار آورد که بند رکاب پاره شد.) و فرمود: «يا زهير تشجعني في مثل هذا اليوم لأرينک شيئا ما رأيته قط، (اي زهير در چنين روزي مرا به شجاعت فرا مي‏خواني سوگند به خدا که چيزي تو را نشان بدهم که هرگز نديده باشي.)» اين (کلام) را گفت، و اسب را به جانب قوم (و لشکر دشمن) حرکت داد تا وسط ميدان، - و به روايت بعضي مقاتل - مي‏زد به شمشير خود قومي (از لشکر دشمن [ صفحه 165] را) که ده هزار (نفر) بودند، و گويا شمشير او آتشي است که در ني‏زار افتاده و اين رجز را انشاد مي‏کرد. أنا الذي أعرف عند الزمجرة بابن علي المسمي حيدرة فأثبتوا اليوم لنا يا کفرة لعترة الحمد و آل البقرة [3] . تا آنکه از [شجاعان] و أبطال و بزرگان ايشان صد نفر را کشت - يعني زياده بر غير معاريف ايشان (يعني از آن گروه، افراد زيادي را به درک واصل کرد و از شجاعان و پهلوانان آنها صد نفر را کشت.) راوي گفت: پس مارد بن صديف التغلبي، دو زره تنگ حلقه پوشيد و کلاه‏خود قديمه‏ي عاديه بر سر نهاد، و اسب نجيب اشتري را سوار شد. و نيزه بلندي به دست گرفت، و به مبارزه (با حضرت) عباس بيرون آمد، - نعره‏زنان و غرش‏کنان - تا آنکه نزديک شد به آن سرور عالميان، پس زبان نحس (و پليد) خود را گشود و گفت: «يا غلام ارحم نفسک، و أغمد حسامک، و أظهر للناس استسلامک، فالسلامة أولي لک من الندامة، (اي جوان شمشيرت را غلاف کن، و تسليم شو، که سلامت و تسليم بهتر است براي تو از پشيماني.) پس (از آن) گفت: اني نصحتک ان قبلت نصيحتي‏ حذرا اليک من الحسام القاطع [4] . و لقد رحمتک اذ رأيتک يافعا و لعل مثلي لا يقاس بيافعي [5] . أعط القياد تعيش بخير معيشة اولي لک من عذاب واقع [6] . چون حضرت عباس (سلام الله عليه) کلام (آن) شقي خناس را شنيد فرمود: «اني أري جعلک في مناخ تذوره الرياح، أو في الصخرة الأطمس لا تقبله الأنفس. و أنا يا عدو [ صفحه 166] الله و عدو رسوله!! فمعود للقاء الأبطال و الصبر علي البلاء في النزال، و مکافحة الفرسان و بالله المستعان. أليس لي اتصال برسول الله و أنا غصن متصل بشجره و تحفة من نور جوهره. و من کان من هذه الشجرة، فلا يدخل تحت الزمام و لا يخاف من ضرب الحسام. فأنا بن علي لا أعجز عن مبارزة الأقران، و ما أشرکت بالله لمحة بصر و لا خالفت رسول الله فيما أمر و أنا منه کالورقة من الشجر، و علي الاصول تنبت الفروع. فخذ في الجد و اصرف عنک الهزل، فکم من صبي خير من شيخ کبير عند الله تعالي. [7] (همانا حرفهاي تو را چونان فضله‏اي در خوابگاه شتران که باد آن را به اين طرف و آن طرف مي‏برد مي‏بينم يا بر تپه‏اي، که باد آن را برده است، و چنين فضله‏هايي کسي را فريب نمي‏دهد.) من - اي دشمن خدا و رسول خدا - تربيت شده‏ام براي ديدار با پهلوانان، و بردباري بر بلاء در هنگام کارزار، و مبارزه با سوارکاران، و از خداي کمک مي‏خواهم، مگر نيست براي من اتصال به رسول خدا، (بدان که) من شاخه متصل به آن درختم و من ارمغاني از نور ذات اويم، و هر که از اين درخت باشد، زير بار شما نمي‏رود، و از ضربات شمشير نمي‏هراسد. من پسر علي مي‏باشم، و ناتوان از مبارزه با هم‏قطاران خويش نيستم، و به اندازه‏ي چشم بهم زدني شرک نورزيده‏ام، و هيچگاه مخالفت دستورات رسول خدا را ننموده‏ام، من از (حضرت) علي (صلوات الله عليه) سرچشمه گرفته‏ام مانند برگ از درخت، و رشد و بالندگي شاخها بر تنه‏هاي درختان است. پس جدي سخن گوي و راه بيهوده‏گويي مپوي، چه بسا طفل خردسالي در نزد خداي متعال بهتر از پيرمرد فرتوت باشد.)» و... چون مارد اين کلام را از (حضرت) ابوالفضل شنيد در غضب شد نيزه (خويش را) [ صفحه 167] حواله اباالفضل نمود. آن حضرت نيزه او را گرفت، و به سمت خود کشيد. که نزديک شد که از اسب درغلطد. (يعني نيزه آن ملعون را به تصرف خود درآورد.) پس مارد مردود نيزه را واگذاشت و دست به شمشير کرد. حضرت عباس (سلام الله عليه) نيزه آن ملعون را به سوي او تکانيد (يعني به سوي او به حرکت درآورد.) و فرمود: «يا عدو الله اميد دارم از خداوند، که تو را به نيزه‏ي (خود) تو، به درک واصل سازم» و نيزه را به خاصره (پهلوي) اسب او فرو برد. اسب مضطرب شد و مارد بر زمين آمد، و از اين امر خجالت بر آن پليد روي داد. «اضطربت الصفوف و تصايحت الانوف و صفهاي لشکريان دشمن آشفته شد و فرياد آنان در ميدان کارزار پيچيد.» شمر لعين چون [اوضاع لشکر را آشفته] ديد، که از مغلوب شدن مارد، اضطراب و ولوله در صفوف اهل ضلال افتاد، به اصحاب خود گفت: «ويلکم ادرکوا صاحبکم قبل أن يقتل [رفيق خود را دريابيد و به او کمک کنيد پيش از آنکه کشته شود.] » پس غلامي اسبي را که «طاويه» مي‏نامند، خواست به مارد رساند، و آن لعين فرياد زد: «يا غلام عجل بالطاوية قبل حلول الداهيه [8] [اي غلام بشتاب براي رساندن «طاويه» به مارد قبل از اينکه بلاي سخت بر او فرود آيد.] [حضرت] ابوالفضل (سلام الله عليه) جلو بر آن غلام گرفت، و نيزه بر سينه او زد و او را به جهنم فرستاد و بر طاويه سوار شد، و روي به مارد نهاد. پس پانصد نفر براي خلاص کردن مارد ابتر [و فرومايه] ، از چنگ آن سيد عضنفر من نهاية الاستعجال روي به ميدان قتال و جدال نهادند. حضرت عباس (سلام الله عليه)يک ذره از آن گروه خناس، انديشه به خاطر راه نداد، خود را به مارد مردود رسانيده، نيزه را به حنجر او فرو برد که افتاد، پس سر او را گوش تا گوش بريد، و بر قوم حمله نمود هشتاد نفر از ايشان را کشت، و باقي روي به هزيمت [شکست] گذاردند.» [9] . [ صفحه 168]

[1] «اي برادر پرچم را به من بده». [2] سخن گوي و حديث را نقل کن و بر تو چيزي نيست، و همانا تو براي ما حديث متواتر الاسناد (و صحيح و درست) بيان مي‏داري. [3] من کسي هستم که در هنگام فريادها به پسر علي شناخته مي‏شوم، پس ثابت باشيد امروز براي ما اي گروهي که به عترت حمد و سوره بقره کافر شده‏ايد. [4] همانا من تو را اندرز دهم - اگر بپذيري - به ترس از شمشير برنده. [5] و همانا رحمم آمد بر تو زيرا تو را نوجوان مي‏بينم، و چه بسا مانند من با جواني مثل تو همانند نمي‏شود. [6] بپذير اطاعت را، زندگاني خوب بهتر است براي تو از شکنجه‏اي که بر تو وارد مي‏شود. [7] بعد از پايان نوشتار محقق بيرجندي به شرح و توضيح کلام حضرت اباالفضل پرداخته خواهد شد. ان شاء الله. [8] نورالعين في مقتل الحسين (صلوات الله عليه): 40. [9] کبريت احمر: 314.