اباالفضل العباس عليهالسلام
اجازه گرفت از شه تشنه کام
چو مهتاب شد بر عقابش سوار
به دستش گرفته لوا و حسام
زکتفش حمايل بود مشک آب
دعا گوي او شد امام همام
فتاد از وقارش به حيرت جبال
ز رويش خجل شمس و بدر تمام
چه قد و چه قامت چه خط و چه خال
بميرم به سقاي ذوالاحتشام
قدش سرور عناست در باغ عشق
دگر سروهايش کند احترام
چو ميدان رسيد آن وزير رشيد
بگفتا که اي لشگر اهل شام
چرا آب بر روي شه بستهايد
نکرده کسي اين چنين با امام
فراتي که مهريهي فاطمه عليهاالسلام است
چرا شد به اولاد زهرا عليهاالسلام حرام
[ صفحه 100]
چو شير غضبناک، يک حمله کرد
نماند اندر آن لشگر کين دوام
همه تار و مار پراکنده شد
به او ره گشودند قوم ظلام
به دريا رسيد ايستاد اندر آب
ازل مشک پر کرد، آن نيک نام
هوا گرم و خود خسته و تشنه بود
به دستش گرفت آب را همچو جام
به پيش لب آورد چون دست را
به گوشش رسيد العطش از خيام
نخورد و زمين ريخت از همتش
فداي جوانمردياش خاص و عام
بعيد است آري ز رسم و ادب
که شه تشنه، سيراب گردد غلام
بشيرا شفاي مريضان را
بخواه از اباالفضل عليهالسلام [1] .
[ صفحه 103]
|