جناب آقاي حاج ابوالحسن شريفي از کرج مرقوم داشته‏اند: حادثه‏اي چند سال قبل در تهران رخ داده است که شرح آن را ذيلا مي‏خوانيد: در تهران ميدان قزوين، خيابان جمشيد (که در آن زمان محل فساد بود) يک مغازه‏ي مشروب فروشي وجود داشت که صاحب آن يک نفر ارمني بود و آن مغازه پاتوق راننده‏هاي تريلي (تريلر) و باري و غيره به شمار مي‏رفت، مرد ارمني، که صاحب مغازه بود روي [ صفحه 60] ارادتي که به حضرت اباالفضل العباس عليه‏السلام داشت عکسي که آن حضرت را سوار اسب نشان مي‏داد، بالاي سر خود نصب کرده بود و براي آن احترام خاصي قائل بود. روزي سه نفر راننده تريلي وارد مغازه مي‏شوند و از فرد ارمني مشروب مي‏خواهند. فروشنده سه ليوان شراب برايشان مي‏آورد. يکي از آنان يک ليوان ديگر درخواست مي‏کند و فروشنده ارمني از دادن ليوان اضافه خودداري مي‏ورزد، زيرا معتقد بود که نبايد به هر راننده يک ليوان بيشتر مشروب داد، چون مستي به وجود آورده و مشکلاتي فراهم خواهد کرد، فرد راننده اظهار مي‏دارد براي خودم نمي‏خواهم و وقتي ليوان شراب را مي‏گيرد (نعوذ بالله) به روي عکس مبارک حضرت اباالفضل العباس عليه‏السلام مي‏پاشد و اظهار مي‏کند که: اين هم سهم ايشان! شخص ارمني، وقتي اين جسارت فجيع را از راننده بي دين مي‏بيند خيلي ناراحت شده، آنان را از مغازه بيرون مي‏کند و مغازه را تعطيل اعلام مي‏نمايد، سپس از شدت ناراحتي در داخل مغازه مشغول گريه مي‏شود، آن سه نفر بعد از خارج شدن از مغازه، با يکديگر مشاجره مي‏کنند که چرا اين عمل انجام شد؟ نهايتاً دو نفر از آنان با هم تصميم مي‏گيرند، که وقتي با تريلي‏هايشان از شهر خارج شدند، در بيابان، راننده‏اي را که اين جسارت را کرده بکشند و [ صفحه 61] جسدش را در بيابان بيندازند. اين دو نفر از آن مرد خبيث جلوتر راه افتادند که با هم تصميم لازم را بگيرند. وقتي که وارد خيابان قزوين شدند تا به طرف تريلي‏هاي خود بروند، نفر سوم که همان فرد گستاخ باشد و از آنان عقب مانده بود وقتي خواست از جوي آب کنار خيابان بگذرد، پايش به جدول کنار خيابان برخورد کرد و با صورت به وسط خيابان افتاد. در همين حال يک تريلي آهن کش که با بار آهن در حال عبور بود از روي اين شخص گذشت و او را از کمر دو نيم ساخت، مردم جمع شدند و راننده تريلي هم توقف کرد. پليس نيز سر رسيد و به زودي جمعيتي انبوه گرد آمدند آن دو راننده‏ي ديگر، که فاصله‏اي از آن جمعيت داشتند، وقتي متوجه اين حادثه شدند جلو آمدند و شرح ماجرا را به پليس گفتند و افزودند که تصميم داشته‏اند به علت جسارتي که وي به حضرت اباالفضل العباس عليه‏السلام نموده بود او را بکشند که حضرت عباس عليه السلام زحمت آنها را کم کرد. وقتي پليس اين مطلب را از آنان شنيد، براي روشن شدن قضيه همراه آن دو نفر و جمعي ديگر به خيابان جمشيد، که محل شراب فروشي بود، رفتند، ديدند مغازه تعطيل است درب مغازه را زدند صاحب مغازه که همان ارمني بود در را باز کرد پليس و همراهان وارد شدند، ديدند مرد ارمني مشغول گريه مي‏باشد، وقتي چشمش به [ صفحه 62] راننده‏ها افتاد از آن دو نفر پرسيد: آن مرد کافر چه شد؟! وقتي آنان گفتند که وي به جزاي خود رسيده به جهنم وارد شده است، مشاهده کردند که ارمني صاحب مغازه مشغول شکرگذاري به درگاه خداوند متعال شد و عکس حضرت را نشان داد که هنوز خشک نشده بود. پليس هم صورت جلسه‏اي تهيه کرد و راننده‏ها را مرخص نمود و گفت: بقيه مسؤليت با خودم که جوابگوي قانون خواهم بود. وقتي ماجرا را به اداره گزارش کرد، خود او مورد تشويق هم قرار گرفت و هيچ گونه مسئوليتي متوجهش نگرديد.