جناب آقاي غروي فرمودند: من با عده‏اي از رفقا با ماشين خود از قم عازم تهران بودم. در بين راه با يک ماشين روبرو شدم که با سرعت تمام از سمت مقابل مي‏آمد. وضع خطرناکي بود، اگر مستقيم مي‏رفتم خطر داشت و اگر توقف هم مي‏کردم باز خطر تصادف وجود داشت. لذا ماشين را به طرف راست جاده منحرف کرده، به سمت بيابان کشيدم. در اين اثناء به ياد توسل مادرم به حضرت اباالفضل العباس قمر بني‏هاشم عليه‏السلام افتادم و من هم دست توسل به دامان آن حضرت زدم و گوسفندي هم براي حضرت ابوالفضل عليه‏السلام نذر کردم. در يک آن، ماشين از تصادفي هولناک و حتمي نجات و رهايي يافت.