وقتي تابلوي «بيمه با حضرت ابوالفضل العباس» عليه‏السلام را بر روي کاميونها و غير مي‏ديد ترديد مي‏کرد که آيا بيمه با حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام مدرکي دارد يا نه؟ صحيح است يا خير؟ در همين افکار به سر مي‏برد تا شبي در عالم مکاشفه بين خواب و بيداري مي‏بيند که در صحرائي قرار گرفته که انساني ديده نمي‏شود و يک گوسفند در ميان جمعي گرگها محاصره شده و گرگها مشغول خوردن آن هستند، در حالي که گوسفند زنده است و فرياد مي‏زند و کسي نيست که نجاتش دهد او مي‏خواهد جلو برود مي‏بيند گرگها تهديدش مي‏کنند به فکرش مي‏رسد که اين گوسفند مال چه کسي است که گرفتار گرگها شده است؟ در همين حال به گوش خود مي‏شنود که مال حضرت عباس عليه‏السلام است برايش شبهه‏اي ايجاد [ صفحه 50] مي‏شود که چرا حضرت عباس عليه‏السلام از گوسفند خود دفاع نمي‏کند؟ پس بيمه‏ي با حضرت عباس عليه‏السلام چه فايده‏اي دارد؟ ناگهان مي‏بيند يک اسب قوي هيکل در مقابلش قرار گرفت و شخصي سوار آن اسب است که پاهاي وي در رکاب و همچنين زين اسبش معلوم است ولي خود او که چهره‏اش در هاله‏اي از نور قرار دارد قابل مشاهده نيست اسب مزبور سر خود را به زمين مي‏زند و قصد حرکت مي‏کند ولي نمي‏تواند در همين حال کلماتي از آن شخص سوارکار که چهره‏اش هاله‏اي از نور داشت مي‏شنود که مي‏گويد: «چيزي که مربوط به ما باشد براي ما فرقي نمي‏کند آن را انسان بخورد يا حيوان ولي چيزي را که به ما بسپارند حفظش مي‏کنيم.» اين را مي‏گويد و ناپديد مي‏شود او وقتي به خود مي‏آيد بيدار مي‏شود متوجه مي‏شود که آن سوار، حضرت عباس عليه‏السلام است و با اين صحنه آگاه مي‏گردد که بيمه‏ي با آن جناب صحيح است و افرادي پيدا مي‏شوند که با حيوان فرقي ندارند بلکه از حيوان هم پست‏تر و گمراهتر هستند. اولئک کالانعام بل هم اضل سبيلا [1] . [ صفحه 51]

[1] سوره احزاب آيه 179.