ز آسمان به کنار فرات ماه افتاد
که آن جليل، ز اسب جلال و جاه افتاد
پناهگاه همه بي پناه عباس است
ز او هر آنکه بشد دور بي پناه افتاد
فتد به معرکهي جنگ، هر شهيد ولي
امير و فاتح ميدانها به راه افتاد
[ صفحه 38]
رسيد با کمر خم به ياريش خورشيد
به روي پيکر بي دست ماه، شاه افتاد
بگفت: اي مه نوراني، بنيهاشم
دو دست خود به وفاداريت گواه افتاد
نگاه من به دو دستان نازنينت بود
فتاد چون علمت دهر از نگاه افتاد
دلم ز آتش هجرت کباب و ميگريم
به اين غمي که دو دست تو بي گناه افتاد
بياد مشک و علم اشک از الم ريزم
که روز روشن من چون شب سياه افتاد
بسوخت چون دل پر آه من، دل زينب عليهاالسلام
چرا که در دل او هم شرار آه افتاد
هر آنچه ميگذرد از دلت بخواه بشير
کنون به قلب تو چون عشق بارگاه افتاد [1] .
|